
Monday, October 31, 2005
آیا اطلس کلانشهر تهران را دیده اید؟

Sunday, October 30, 2005
خود آینه کاری شده
Monday, October 24, 2005
پایانی بر مستعار نویسی
وبلاگ نویسی صحنه ای جدید برای ایفای نقش های "خود" ، فصل زنان ، جلد پنجم، بهار 1384
Wednesday, October 19, 2005
هر کاری کردم نشد که نشد
Tuesday, October 18, 2005
ساکنان آنلاین وبلاگستان و آفلاین تهران
Thursday, October 13, 2005
بحث جامعه شناسی و وبلاگستان و غیره
در مورد رابطه فضای فیزیکی و فضای مجازی و رابطه قدرت و اقتدار؛ فکر می کنم که زمانی که بدن از رابطه رودررو حذف می شود رابطه قدرت هم کاملا تغییر می کند. در رابطه کتبی و مجازی (مثل وبلاگ نویسی) زمانی که شخص از اقتدار بدن خود رها می شود تعاملش با دیگران متفاوت می شود. این تجربه را فکر می کنم تمام وبلاگ نویسان کم و بیش داشته اند. همین الپر عزیز در وبلاگش قادر است راجع به چنان مسائلی صحبت کند که نمی دانم چند نفر در فضای واقعی چنین جرئتی دارند؟ اما آنچه که در وبلاگستان مرا آزار می دهد نه صحبتهای مبتذل و احمقانه و به اصطلاح بی ارزش "دیگر" وبلاگر هاست که بیشتر از هر چیز تعیین تکلیف وبلاگر های الیت برای دیگران است. یادم است که بر آن یادداست خوابگرد کسی به نام عابر جمله ای نوشت که خیلی جالب بود (فاقد قضاوت و ارزش گذاری البته) مرد حسابي وبلاگ را ما مفتضح نويسان علم کرديم.. شما روشنفکرها بريد مبارزه کنيد و آزادي رو پس بگيريد و بعد در نشريات آزاد براي خودتون روشنگري کنيد.. همينکه عرصه افتضاح نويسي رو برما تنگ کرديد و اومديد توي خونه ما (وبلاگستان بزرگ) و حرفاي قلمبه سلمبه ميزنيد و ما هيچ چيز بهتون نمي گيم بريد خدا رو شکر کنيد .. ۱۳۸۲/۰۸/۰۸ - ۱۶:۳۱ ]
Monday, October 10, 2005
زن و مرد درون
این نیز بگذرد
مدت زیادی است که متوجه شدم. هربار که می رسم انگار از فرق سرم تا نوک پام چنگ شده. مدتها طول می کشد تا چنگ دل و مغز و دست و پایم باز شود. در واقع مدت زیادی است که می بینم که انگار تمام وجود و روحم را خشونت سختی گرفته است ، خشونت مثل یک پوسته سخت آنچه که نرم و قابل انعطاف هست را می پوشاند تا محافظت کند و بعد آنقدر ضخیم و سفت می شود که کم کم شبیه به یک خرچنگ می شوی. یک خرچنگ مشکوک و معتقد به تئوری توطئه ! برای همین هم کج کج راه می روی و کج کج نگاه می کنی. اگر کسی توی خیابان بهت سلام کند می گویی ای نامرد مقصودت چی بود که به من سلام کردی؟ حتما منظور داری !
bonjour , bonsoir, au revoir….
حالا اینجا که راه می روی همه بهت سلام می کنند ، هیچ منظوری هم ندارند تازه لبخند هم می زنند، باز هم منظوری ندارند ! می دونین چیه؟ ضریب خشونت در ایران خیلی بالا رفته. سال به سال بالاتر هم می رود. البته نه خشونت اساسی مثل اینجاها نه در ایران خشونت ریز؛ هر روزه؛ دائم؛ و عمومی است و همه از راننده و پیاده؛ از پدر و مادر و فرزند؛ از دولتمرد و ملت در گیر خشونت هستند. خشونتی که ریز ریز همه ما را از بین می برد چون همه چیز غیر استوار است و هیچ اطمینانی به چیزی نمی توانی داشته باشی
همیشه بین پشه و تمساح ، تمساح را ترجیح دادم. چون تمساح را می بینی می دونی که با یک هیولا طرف هستی اما پشه ریز و موذی را که تا صبح توی گوشت وز می زند و پیدایش نمی کنی خیلی بدتر است. اصولا از آدمهای پشه صفت هم بدم می آید. به هر حال برگردیم سر خشونتی که کم کم در جوار آدمهای خوش اخلاق خاصیت خودش را از دست می دهد. وقتی خشونت می رود دوباره یاد می گیری که زندگی کنی. دوباره یاد می گیری که حواست را به خودت ؛ به آب و طبیعت و آسمون جمع کنی چون نهایتا خوب می دانی که این نیز بگذرد...