Wednesday, December 21, 2005

از بال زدن پروانه شروع شد

یک - چند روز پیش زمانی که پس از پنچ سال دوباره در برابر اقیانوس قرار گرفتم تازه متوجه شدم که عجب دوران سخت اما پر ارزشی را گذراندم. دورانی که به شدت پر و سخت بود و زندگی ام را دگرگون کرد. در لحظه ای که به همان نقطه رسیدم که پنچ سال پيش رفته بودم؛ تازه متوجه شدم که در نقطه شروع دایره ای قرار گرفتم که پنچ سال پیش بدون آنکه بدانم آغازش کردم و اکنون بعد از پنچ سال عجیب و پر تنش آنرا تمام کردم و دایره را بستم و تازه متوجه شدم که زندگی ام در سرآغاز دایره دیگری قرار گرفته است.
سالها پیش خوانده بودم که در شرایط جوی خاص اگرپروانه ای در یک سر کره زمین بال بزند؛ امکان این هست که حرکت بال این پروانه در نقطه دیگری از کره خاکی تبدیل به طوفان عظیمی شود. پنچ سال پیش در این مکان چنین اتفاقی افتاد. حرکت بال پروانه ای به کوچکی يک فکر ويک آرزو ؛ زندگی ام را دگرگون کرد و امسال این دایره بسته شد و آبها دوباره آرام گرفتند تا کم کم وارد جریان دیگری شوند و دوباره شکل دیگری پیدا کنند. فرقش این است که امروز بسته شدن دایره قبلی و نقطه شروع دایره جدید را می بینم، اما مسیر آن را هنوز حتی نمی توانم تصور کنم.

دو - ایرانی بودن در امریکا دارد روز به روز سخت تر می شود. هر روز ایران در صدر خبرها آن هم به بدترین شکل قرار دارد. دلم می خواست می دیدید تمام کسانی که قبلا به خاتمی آنقدر بد می گفتند الان برایش چه می کنند! همانطور که بسیاری از امریکایی ها و غیر امریکایی ها هم نسبت به کلینتون فکر می کنند که واقعا چه اشتباهی کردند. اما امروز دوران، دوران خرافات است و حرفهای عجیب و تنگ کردن هر چه بیشتر زندگی مردم چه در ایران و چه حتی در امریکا پس ازتصویب قانونی که اجازه استراق سمع به دولت می دهد. پس از وقایع 11 سپتامبر گفتند پس از این تنها دو قدرت در جهان است امریکا و افکار عمومی. نمی دانم که افکار عمومی کجا رفته ؟

سه – مجبورم که هر چه دارم را تند تند بنویسم چون بزودی دچار کمبود کامپیوتر می شوم دوباره. حرف زیاد دارم برای مثال دلم مي خواست از سمیناری بگويم که راجع به همکاری های آکادمیک بین المللی بود و شاید یکی از مسائل برجسته اش که همه در درجه سوم و چهارم می خواستند با کمال بی تفاوتی عنوان کنند اما نمی توانستند؛ ابعاد عاطفی و انسانی و فرهنگی این نوع همکاری ها بود که گاه باعث می شد که حتی برخی از استادان و محققان کار کشته با بغض و ناراحتی راجع به تجارب کاری خود صحبت کنند؛ آنجا بود که می دیدی که خصوصیت ادمها؛ حسادتها؛ جاه طلبی ها؛ منم ها به جای "ما" ؛ زرنگ بازی ها چه آسیبی به همکاری های آکادمیک می زند و چگونه آینده طرح های بسیار پر ارزش علمی را تباه می کند. متاسفانه این خصوصیات آدمی در نهایت نه به سواد و تحصیلات ربطی دارد و نه به فرهنگ؛ هر چند که تعدیل می شود و از حالت خشن و زشتش اندکي کاسته مي شود؛ اما نهایتا ضربه خود را به دیگران می زند. اما مهم این است که ضربه ها را بگذرانی و نسبتا سلامت (حتي نيمه جان) به آن طرف پل برسید؛ اگرهمگی با هم باشید بهتر است حتی اگر راهتان از ان موقع به بعد به کلی جدا شود. حداقل ما تا آخر راه را رفتيم و شايد باز هم مجبور شويم تا راهي ديگر را با هم طي کنيم شايد در سطح ارتباط مجازي چون ضربه ها به شدت دردآور بود اما باز هم خوشحالم که همگي با هم به آن طرف رودخانه رسيديم
چهار- نوشته هايم دارند کم کم رنگ خصوصي مي گيرند. متاسفم؛ اما وضعيتم اين گونه اقتضا مي کند. اين هم از مضارترک مستعار نويسي است که بايد پوزش بخواهي

Thursday, December 15, 2005

و اما نیویورک

هیچوقت نمی دونی که زندگی چه بازی هایی برایت تدارک دیده. دو ماه پیش فکرش را هم نمی کردم که چه چیزی قرار است اتفاق بیفتد، در فرانسه به دنبال صد مشکل و بدبختی بودم که ناگهان از آسمان رسید ! مدتها بود که منتظر بودم که خبری از جایی شود؛ از کجا و چه نوع خبری را نمی دانستم اما مطمئن بودم که قرار است چیزی عوض شود. یعنی می دانید وقتی که هیچ کاری پیش نمی رود ، وقتی همه پروژه هایت نقش بر آب می شود؛ وقتی دیگر از دستت هیچ کار دیگری بر نمی آید؛ باید آن موقع مقاومت را بگذاری کنار و مثل بچه آدم دست روی دست بگذاری و ببینی زندگی ازت چه می خواهد ! چون زورت بهش نمی رسد عزیز من ، زور نزن ! به هر حال به همین سادگی الان دو هفته است که نیویورک هستم و فردا هم می روم به غرب وحشی ! تا کی خدا می داند شاید دو هفته دیگر؛ شاید دو ماه دیگر شاید دوسال دیگر... این بار خدا خودش برایم کارهایم را جور کرده؛ بقیه برنامه ام را هم از خودش بپرسید به من که چیزی نگفته هنوز.
و اما نیویورک لامصب انقدر سرد است که تنها بیت شعری که روزی هزار بار می خوانی این است که "هوا بس ناجوانمردانه سرد است" . اما واقعا شهر عجیبی است. احساس می کنی که در کنار هزاران دایناسور هستی که به سادگی می توانند لهت کنند. سرعت نیویورک هم اعجاب انگیز است به درد ما ایرونی ها می خورد که همیشه در حال دویدن درجا هستیم ! این دو روزه را کمی فرصت کردم که نمایشگاه و موزه ببینم. دیروز در محله چلسی با یکی از نقاشان بسیار خوب ایرانی توانستم بهترین نمایشکاههای نقاشی را ببینیم و امروز رفتم موزه هنرهای مدرن نیویورک را دیدم؛ با اینکه یک بار دیگر هم دیده بودم اما با تغییراتی که در آن داده اند واقعا حیرت انگیز شده است. ساختمان جدیدش دارای پنجره های بزرگی درون خود موزه است که از هر جهتی که نگاه کنی خودش یک اثر هنری است. آثار هنری را هم که در آن به نمایش گذاشته اند واقعا بهترین تمام دنیاست.
در اتاقی چهل بلندگو گذاشته بودند و یک موسیقی مذهبی (موته) برای 40 صدا را پخش می کردند از کنار هر بلندگویی که رد می شدی یک نفر می خواند و در وسط که قرار می گرفتی موسیقی تو را به جای خود خشک می کرد. گفتنی زیاد دارم اما متاسفانه کامپیوتر ندارم و بنابراین نوشته هایم فعلا خیلی گاه گاهی خواهند بود. تا ببینیم چه می شود. آخر مثل همیشه این سفر هم با جیب خالی اما به امید دوستان و فامیل های فراوانی است که به برکت جمهوری اسلامی در تمام امریکا به سلامتی خانه و زندگی دارند و الحمدالله موفق هستند. به هر حال اینشاالله خدمت می رسیم !

Thursday, December 01, 2005

مرخصی روشنفکران در گورستان اتوموبیل

پیشنهادی دارم، پیشنهادی که خودش دارد خود به خود عملی می شود. چه شما قبول بکنید و چه قبول نکنید. یعنی این که فکر می کنم دیگر زمانش رسیده باشد که روشنفکران و نویسندگان و استادان و هنرمندان بروند استراحت کنند حالا جزایر هاوائی نشد در خود تهران عزیز وسط چهارراه ها می توانند یک تخت سفری بزنند و استراحت کنند تا دیگر زیادی فکر نکنند . در این مدت هم نگران نباشند چون احتمالا از چند وقت دیگر هیچ ماشینی هم از رویشان رد نخواهد شد اخر دیگر حرکتی در این شهر وجود ندارد نه از لحاظ رانندگی و چه از لحاظ زندگی . حرکت هم نباشد که دیگر خطری به جز پوسیدگی وجود ندارد.
و اما این مرخصی جدید خیلی فایده دارد. اول اینکه جا را برای یک عده صفر کیلومتر باز می کند که بیایند و با عرق جبین در طول سه چهار نسل روشنفکر و نویسنده و استاد و هنرمند شوند و به مشاهیر این مرز و بوم اضافه شوند و از طرف دیگر برای خود این گروه خیلی خوب خواهد بود چون باعث می شود که روشنفکران و نویسندگان و استادان و هنرمندان کمی کارهای دیگر (از نوع شرافتمندانه!) هم یاد بگیرند که این همه انگل جامعه نباشند. کار هم زیاد است از کارهای ذوقی و ابتکاری گرفته مثل آشپزی؛ خیاطی؛ گلدوزی؛ بچه داری و خانه داری تا کارهای که جیب ها را کمی تا قسمت بسیاری پرپول می کند مثل دلار فروشی و بساز بفروشی و مسافر کشی و حمالی و تخلیه چاه . حالا شما مسخره کنید ولی از ما گفتن بود عنقریب تک تک مون باید تغییر رشته بدیم و یک کار دیگه یاد بگیریم. حالا کوچولو تو می خواهی بزرگ که شده (مثلا 60 سالت که شد) چه کاره بشی؟