یک - چند روز پیش زمانی که پس از پنچ سال دوباره در برابر اقیانوس قرار گرفتم تازه متوجه شدم که عجب دوران سخت اما پر ارزشی را گذراندم. دورانی که به شدت پر و سخت بود و زندگی ام را دگرگون کرد. در لحظه ای که به همان نقطه رسیدم که پنچ سال پيش رفته بودم؛ تازه متوجه شدم که در نقطه شروع دایره ای قرار گرفتم که پنچ سال پیش بدون آنکه بدانم آغازش کردم و اکنون بعد از پنچ سال عجیب و پر تنش آنرا تمام کردم و دایره را بستم و تازه متوجه شدم که زندگی ام در سرآغاز دایره دیگری قرار گرفته است.
سالها پیش خوانده بودم که در شرایط جوی خاص اگرپروانه ای در یک سر کره زمین بال بزند؛ امکان این هست که حرکت بال این پروانه در نقطه دیگری از کره خاکی تبدیل به طوفان عظیمی شود. پنچ سال پیش در این مکان چنین اتفاقی افتاد. حرکت بال پروانه ای به کوچکی يک فکر ويک آرزو ؛ زندگی ام را دگرگون کرد و امسال این دایره بسته شد و آبها دوباره آرام گرفتند تا کم کم وارد جریان دیگری شوند و دوباره شکل دیگری پیدا کنند. فرقش این است که امروز بسته شدن دایره قبلی و نقطه شروع دایره جدید را می بینم، اما مسیر آن را هنوز حتی نمی توانم تصور کنم.
دو - ایرانی بودن در امریکا دارد روز به روز سخت تر می شود. هر روز ایران در صدر خبرها آن هم به بدترین شکل قرار دارد. دلم می خواست می دیدید تمام کسانی که قبلا به خاتمی آنقدر بد می گفتند الان برایش چه می کنند! همانطور که بسیاری از امریکایی ها و غیر امریکایی ها هم نسبت به کلینتون فکر می کنند که واقعا چه اشتباهی کردند. اما امروز دوران، دوران خرافات است و حرفهای عجیب و تنگ کردن هر چه بیشتر زندگی مردم چه در ایران و چه حتی در امریکا پس ازتصویب قانونی که اجازه استراق سمع به دولت می دهد. پس از وقایع 11 سپتامبر گفتند پس از این تنها دو قدرت در جهان است امریکا و افکار عمومی. نمی دانم که افکار عمومی کجا رفته ؟
سه – مجبورم که هر چه دارم را تند تند بنویسم چون بزودی دچار کمبود کامپیوتر می شوم دوباره. حرف زیاد دارم برای مثال دلم مي خواست از سمیناری بگويم که راجع به همکاری های آکادمیک بین المللی بود و شاید یکی از مسائل برجسته اش که همه در درجه سوم و چهارم می خواستند با کمال بی تفاوتی عنوان کنند اما نمی توانستند؛ ابعاد عاطفی و انسانی و فرهنگی این نوع همکاری ها بود که گاه باعث می شد که حتی برخی از استادان و محققان کار کشته با بغض و ناراحتی راجع به تجارب کاری خود صحبت کنند؛ آنجا بود که می دیدی که خصوصیت ادمها؛ حسادتها؛ جاه طلبی ها؛ منم ها به جای "ما" ؛ زرنگ بازی ها چه آسیبی به همکاری های آکادمیک می زند و چگونه آینده طرح های بسیار پر ارزش علمی را تباه می کند. متاسفانه این خصوصیات آدمی در نهایت نه به سواد و تحصیلات ربطی دارد و نه به فرهنگ؛ هر چند که تعدیل می شود و از حالت خشن و زشتش اندکي کاسته مي شود؛ اما نهایتا ضربه خود را به دیگران می زند. اما مهم این است که ضربه ها را بگذرانی و نسبتا سلامت (حتي نيمه جان) به آن طرف پل برسید؛ اگرهمگی با هم باشید بهتر است حتی اگر راهتان از ان موقع به بعد به کلی جدا شود. حداقل ما تا آخر راه را رفتيم و شايد باز هم مجبور شويم تا راهي ديگر را با هم طي کنيم شايد در سطح ارتباط مجازي چون ضربه ها به شدت دردآور بود اما باز هم خوشحالم که همگي با هم به آن طرف رودخانه رسيديم
سالها پیش خوانده بودم که در شرایط جوی خاص اگرپروانه ای در یک سر کره زمین بال بزند؛ امکان این هست که حرکت بال این پروانه در نقطه دیگری از کره خاکی تبدیل به طوفان عظیمی شود. پنچ سال پیش در این مکان چنین اتفاقی افتاد. حرکت بال پروانه ای به کوچکی يک فکر ويک آرزو ؛ زندگی ام را دگرگون کرد و امسال این دایره بسته شد و آبها دوباره آرام گرفتند تا کم کم وارد جریان دیگری شوند و دوباره شکل دیگری پیدا کنند. فرقش این است که امروز بسته شدن دایره قبلی و نقطه شروع دایره جدید را می بینم، اما مسیر آن را هنوز حتی نمی توانم تصور کنم.
دو - ایرانی بودن در امریکا دارد روز به روز سخت تر می شود. هر روز ایران در صدر خبرها آن هم به بدترین شکل قرار دارد. دلم می خواست می دیدید تمام کسانی که قبلا به خاتمی آنقدر بد می گفتند الان برایش چه می کنند! همانطور که بسیاری از امریکایی ها و غیر امریکایی ها هم نسبت به کلینتون فکر می کنند که واقعا چه اشتباهی کردند. اما امروز دوران، دوران خرافات است و حرفهای عجیب و تنگ کردن هر چه بیشتر زندگی مردم چه در ایران و چه حتی در امریکا پس ازتصویب قانونی که اجازه استراق سمع به دولت می دهد. پس از وقایع 11 سپتامبر گفتند پس از این تنها دو قدرت در جهان است امریکا و افکار عمومی. نمی دانم که افکار عمومی کجا رفته ؟
سه – مجبورم که هر چه دارم را تند تند بنویسم چون بزودی دچار کمبود کامپیوتر می شوم دوباره. حرف زیاد دارم برای مثال دلم مي خواست از سمیناری بگويم که راجع به همکاری های آکادمیک بین المللی بود و شاید یکی از مسائل برجسته اش که همه در درجه سوم و چهارم می خواستند با کمال بی تفاوتی عنوان کنند اما نمی توانستند؛ ابعاد عاطفی و انسانی و فرهنگی این نوع همکاری ها بود که گاه باعث می شد که حتی برخی از استادان و محققان کار کشته با بغض و ناراحتی راجع به تجارب کاری خود صحبت کنند؛ آنجا بود که می دیدی که خصوصیت ادمها؛ حسادتها؛ جاه طلبی ها؛ منم ها به جای "ما" ؛ زرنگ بازی ها چه آسیبی به همکاری های آکادمیک می زند و چگونه آینده طرح های بسیار پر ارزش علمی را تباه می کند. متاسفانه این خصوصیات آدمی در نهایت نه به سواد و تحصیلات ربطی دارد و نه به فرهنگ؛ هر چند که تعدیل می شود و از حالت خشن و زشتش اندکي کاسته مي شود؛ اما نهایتا ضربه خود را به دیگران می زند. اما مهم این است که ضربه ها را بگذرانی و نسبتا سلامت (حتي نيمه جان) به آن طرف پل برسید؛ اگرهمگی با هم باشید بهتر است حتی اگر راهتان از ان موقع به بعد به کلی جدا شود. حداقل ما تا آخر راه را رفتيم و شايد باز هم مجبور شويم تا راهي ديگر را با هم طي کنيم شايد در سطح ارتباط مجازي چون ضربه ها به شدت دردآور بود اما باز هم خوشحالم که همگي با هم به آن طرف رودخانه رسيديم
چهار- نوشته هايم دارند کم کم رنگ خصوصي مي گيرند. متاسفم؛ اما وضعيتم اين گونه اقتضا مي کند. اين هم از مضارترک مستعار نويسي است که بايد پوزش بخواهي
No comments:
Post a Comment