Thursday, November 17, 2005

جرقه های حاشیه ای که متن را می پوشانند

خوب دیگر فکر می کنم وقتش باشد که بپردازم به مسائلی که قبلا مطرح کردم و در حال حاضر بعضی از دوستان از جمله مهدی، سیما و پویا درارتباطهای مختلف سر بحث را باز کرده اند. این به نظر من بهترین قسمت وبلاگ های روشنفکری است که فرصت برای بحث های مجازی را ایجاد می کند تا عرصه عمومی ناموجود را بوجود آوریم. هر چند از طرف دیگر همین بحث ها باعث از بین رفتن فضای لازم برای شکل گیری و شناخت بیشتر من دوم / اول می شود و تنها "من" انتلکتوال از آن می تواند بهره ببرد. همیشه این انتلکتوالها به آدم اجحاف می کنند !! بنابراین من پیشنهاد می کنم که هممون چند تا وبلاگ داشته باشیم تا آخر بفهمیم چه می خواهیم بگوییم !
به هر حال سیبستان دقیقا آنچه را که من روی آن تاکید فراوان داشتم از مطلبم گرفت و با عنوانی بسیار بهتر (آشوبگران 16 ساله و پایان عصر ایدئولوژی) در وبلاگ خود نقل قول کرد. چون در واقع در فرانسه یعنی در مهد انقلاب نه تظاهرات مطلب مهم و تازه ای است ، نه اتوموبیل آتش زدن و نه بحث های بسیار داغ راجع به مهاجران که به نظر من همیشه این روحیه عصیان گری در این جا وجود داشته. اما آنچه که برای من در این آشوب ها واقعا تازه بود عصیان نوجوانان و نه حتی جوانان بر علیه امنیت شهری و واکنش مردم به این نوجوانان بود و این همان مطلبی بود که این عصیان را از عصیان های 1968 جدا می کرد که انقلاب دانشجویی و کارگری بود. هر چند که این عصیانها پس از مدتی خصوصیت نوجوانی خود را از دست داد و به عنوان شورش مهاجران مطرح شد اما این جریان تا آنجائیکه که در شهرهای بزرگ به چشم می توانید ببینید در هر حال دو عامل تواما جوان + مهاجر را به عنوان عامل شورشها مطرح می کند. این به این معناست که اگر پای پدر و مادر های این جوانان به عنوان خاطی پیش کشیده می شود نه به عنوان شورشگر بلکه به عنوان پدر و مادر هایی که نتوانسته اند فرزندان خوبی تربیت کنند که نمی توانند بچه های خود را شبها در خانه نگه دارند و قرار است که دولت فرانسه این پدر و مادر های بیچاره را جریمه کند ! پدر و مادر هایی که گاه سن آنها فراتر از 40-50 سال نیست و بنابراین خود نسل دوم مهاجر هستند. اما هنوز هم به نظر من مسئله در فرانسه طبقاتی نیست بلکه مسئله حذف و پذیرش یا
inclusion / exclusion
است. این جاست که فکر می کنم آقای مردیها اشتباه می کند زمانی که از رشک و حسد حرف می زند چون مطلب را می خواهد از دیدگاه روانشناسی اجتماعی بسنجد که فکر می کنم تا حدی ناشیانه با آن برخورد کرده و در جایی دیگر هم حق دارد که از ماجراجویی و لذت تخریب صحبت می کند ولی علت آنرا هم روشن نمی کند. بسیاری از آتش هایی که افروخته شد نه الزاما با شناخت ظلم و کینه طبقاتی بلکه شاید تنها با روحیه تخریب فارغ از اینکه به دارائی چه کسانی آسیب رسیده می شود هزاران اتوموبیل ها و مغازه همسایه و هم محله و مهاجر و کارگر و سفید و سیاه به آتش کشیده شد و آنهم مسلما بیشتر در حومه شهر و نه در مناطق پولدار نشین . آنچه که به آتش کشیده شد لزوما متعلق به فرانسوی سفید پوست اروپایی نبوده و بیشتر به آتش کشیدن آنچه بود که در دسترس بود. مسلما اتفاقاتی که افتاد باعث شد تا چشم فرانسوی ها به نتیجه میل شدید خود برای عدم پذیرش ارگانیک غیر در جامعه باز شود. تا زمانی که افراد یک جامعه به صورت ارگانیک با یک دیگر عجین نشده اند مسلما هزار کارت و گذرنامه فرانسوی هم به درد زیادی نمی خورد. در اینجاست که مسئله مهاجر را باید در متن اجتماعی و فرهنگی اش دید. اینکه شما در کانادا و امریکا مهاجر باشید با اینکه در انگلیس و فرانسه و بلژیک و دیگر کشورهای استعمار گر مهاجر باشید دو مقوله کاملا متفاوت است. در ایران نیز مسئله مهاجرت کاملا معنا و مفهوم فرهنگی – اجتماعی متفاوتی دارد. ایرانی که بین ترکیه و افغانستان و کشورهای عربی و غیر قرار گرفته حالت جزیره ای را دارد که همیشه در حال دفاع از خودش است چون خیال ادغام در هیچ فرهنگی را ندارد و تنها از فرهنگهای دیگر جذب می کند. بنابراین رفتارش در قبال "خارجی" هم بستگی به ماندگاری وی و قابلیت جذب و ادغا در جامعه و فرهنگ ایرانی دارد. در اینجا به نظر من هم در فرانسه و هم در ایران مسئله نژاد متاسفانه بسیار مهم است و شاخص منفی دارد.
برای مثال فکر کنید تنها ایرانیان (به خصوص عامه مردم) نسبت به سیاه پوستان چقدر برخورد زشت و تحقیر آمیز دارند. من متاسفانه این مسئله را در مورد بچه های یکی از فامیل هایم که با مردی سیاه پوست ازدواج کرده به خوبی دیده ام که بچه ها فارغ از خانواده که همه عاشقشان هستند تا چه حد در خیابان مورد استهزا و ایما و اشاره قرار گرفته اند. در فرانسه بیش از سیاه پوستان کمتر از عربها مورد بدبینی قرار دارند. چون فکر می کنم نوع استعمارکشور های افریقائی مانند برای مثال با الجزایر و مراکش متفاوت بود. البته باید بگویم که من اصلا متخصص استعمار و مهاجرت نیستم اما برداشت های خودم را از جامعه فرانسه می گویم.

اما برسیم به مسئله مرگ ایدئولوژی که فرنگوپولیس در نوشته جدیدش ابعادی از آن را در ارتباط با جامعه اطلاعاتی آورده است که به نظرم بسیار جالب اما شاید کمی سنگین برای وبلاگ آمد. تفاوت برخورد من و سیما شاید در نوع پرداخت مسئله باشد. تحقیقات من عمدتا میدانی هستند و کمتر تئوریک؛ یعنی تئوری برای من تنها برای محک زدن و توجیه و یا تغییر یافته های میدانی ام می آیند. بچه های این دوره به هیچ ایده آل و هیچ آینده بهتری به جز آنچه در معرض دیدشان قرار دارد (انواع تصاویر رسانه ای در هر سطحی و در هر جایی به جز نقاطی که هنوز وارد جهان نشده اند !) سیما صحبتش را با این مطلب تمام کرد که : حالا در سطح ملی هم این "انسجام اجتماعی" انگار چنین تکنوتوپیایی را در سر می پروراند! (قابل توجه دکتر معین که من و بلاگرهای زیادی به او رای دادیم: حالا ما با به تصویر کشیدن کوه و کمن ایران هر قدر هم بخواهیم از انسجام اجتماعی از طریق جامعه اطلاعاتی حرف بزنیم، حقیقت زندگی بسیاری از مردم ایران این است که نه می دانند وبلاگ چیست و نه در عمرشان کامپیوتر دیده اند!) باید پرسید که صحبت از "جامعه اطلاعاتی" برای اکثریت مردم ایران که دسترسی به اینترنت ندارند، آب و نان می شود؟

راست می گویی که در ایران امروز هنوز اینترنت جای زیادی ندارد. اما تنها اینترنت نیست که جامعه اطلاعاتی را شکل می دهد؛ ماهواره؛ تلفن موبایل؛ و حتی دوربین های دیجیتالی که فرصت نمی دهند و در آنی لحظه حال را تبدیل به یک خاطره و گذشته می کنند، همه زندگی ما را به سرعت تغییر می دهند. این ابزار بر خلاف اینترنت به سرعت در دسترس عامه مردم قرار می گیرند چون مصرف عمومی و روزمره دارند و احتیاج به سواد خاصی ندارند اما سبک و برخورد به زندگی را به شدت تغییر می دهند. تلویزیون و رادیو هم که در تمام کشورهای دنیا الان زمانی که سقفی وجود دارد حضور دارند هم که جای خود دارند.
حرف من این است که ما در دنیایی زندگی می کنیم که حاشیه هایش از متن اش از مهم ترشده. حاشیه ها (با محتوای متفاوت البته) دارند انقدر ضخیم می شوند که به زودی متن را از بین خواهند برد. آنچه مانوئل کاستلز با عنوان مرگ پدرسالاری در جامعه اطلاعاتی کنونی مطرح می کند نیز به نوعی همین مهم شدن حاشیه ها است. آنچه در دنیای کنونی می گذرد بیشتر شبیه به یک آتش بازی است که هزاران نور و جرقه در جهات مختلف ساطع می شود که هیچ کدام نیز عمری ندارند و به شدت موقتی است. به نظر من از بین رفتن لذت "ثبات" و "همیشه" و "پایداری" و شکل گیری عشق و یا نیاز و یا حتی شیوه زندگی مبتنی بر نوجویی و تغییرهای لحظه ای بعد دیگری از علل مرگ ایدئولوژی و بسیاری از مسائل دیگر اجتماعی را توضیح می دهد. امروز ما احتیاج به زمان داریم تا خود را با این سرعت تغییر و موقتی بودن تطبیق دهیم اما چون زمان دیگر نداریم این کمبود را از طریق نسل های متفاوت باید جبران کنیم

3 comments:

  1. Anonymous5:12 PM

    مسرت عزيز بنظرم شما از اين امتياز برخورداريد كه مسئله را هم به عنوانinsider و هم به عنوان يك outsider مورد توجه قرار دهيد و تصوير بهتري براي ما در مورد وقايع اخير فرانسه عرضه مي كنيد. توضيحاتتان برايم خيلي جالب بود. تصويري كه من فقط چند ماه پيش به هنگام اقامت كوتاه مدتم از پاريس داشتم كاملن با آنچه در حال حاضر در جريان است كاملن متفاوت بود

    ReplyDelete
  2. Anonymous8:23 PM

    مسرت گرامی سلام. شما چند مطلب را نوشتید که منهم کوتاه نظرم را می نویسم. راستش من فکر می کنم مطلب وبلاگی (از موضوعات احساسی و شخصی که بگذریم) که جنبه ی عمومی دارد خوب است چیزی در میان آکادمیک و ساده نویسی باشد. یک نوع Popular Science که از نظر علمی درست باشد و هم بیشتر با مفاهیم روزمره زندگی در ارتباط باشد. هنر یک فیزیکدان این نیست که پیچبده ترین معادلات را در نوشته هایش بگنجاند، هنر او در آن است که آنچه را آن معادلات توصیف می کنند بیان کند. من بشدت از طرح نظرات مجرد (البته در چیزی که خودم سررشته از آن داشته باشم) پرهیز می کنم. در این بحث شما هم چیزی نوشتم چون با زندگی روزمره ارتباط مستقیم داشت.
    در مورد نظراتان درباره جامعه اطلاعاتی هم موافقم که راه ارتباط در کشور ما ممکن است از اینترنت نگذرد اما تلویزیون و ماهواره اثر خیلی بیشتری دارند.
    در مورد آشوب ها در جوامع اروپایی هنوز فکر می کنم به نقش محرومیت های اقتصادی اهمیتی کمتر از آنچه باید می دهید. اینکه می گویید ریشه طبقاتی ندارد فکر می کنم باید به این توجه کرد که امروزه در حاشیه جامعه ی غالب، گروهی اجتماعی شکل گرفته که هم در مناسبات سرمایه داری در مرتبه ی فرودستی است و هم مهر مهاجر بودن بر آن نشسته است که در مناسبات اجتماعی دچار همان inclusion / exclusion است که خودتان می گویید. یک نوع محرومیت مضاعف. در خبرهای مربوط به آشوب ها بود که این نوجوانها و جوانها در خانه های تنگ و محله هایی با امکاناتی که از سطح زندگی متوسط فرانسه خیلی پایینتر است زندگی می کنند. فکر نکنید تمام برداشت من از خبرهای روزنامه هاست. من خودم در اروپا زندگی می کنم و مشکلات را به چشم می بینم. در مورد جایگزینی مهاجرین توجه به سطح زندگی آنها و بخصوص نسل دوم و سوم و موقعیت اجتماعی و امکانات واقعا در دسترس این جوانها خیلی اهمیت دارد. یک مثال کوچک شرکت نکردن فرزندان مهاجرین در فعالیت های اجتماعی همسن و سالانشان است که به نظر می رسد در کنار عوامل فرهنگی، عامل اقتصادی یعنی توان مالی خانواده هم بسیار مهم است و حتی دست بالا را دارد.
    در مورد ایدئولوژی و پایان آن من کمی محتاط تر برخورد می کنم. بدون شک آن ایدئولوژی چپ سالهای 68 اروپا دیگر آن جذابیت را برای جنبش های جوانان ندارد اما این جداماندن نسلهای جوان مهاجر و جایگزین نشدنشان در جامعه می تواند آنها را وا دارد نیاز هویتی خودشان را در ایدئولوژی های افراطی مذهبی (در مورد مهاجران عرب و آفریقایی صورت های افراطی اسلامی) پیدا کنند. هم این گروههای افراطی فعال هستند و هم واقعا خلائی وجود دارد از نظرهویتی که آنها سعی می کنند پر کنند. خوب است شما در تحقیقات میدانی تا این را مورد توجه قرار بدهید.
    شا دباشی مسرت عزیز
    پویا

    ReplyDelete
  3. Anonymous9:06 PM

    مسرت خوب و مهربان

    نمی دانم چطور تشکر کنم. اینطور موقع هاست که آدم متوجه می شه در واقع از داشتن نعمت چه دوستان خوبی بهره منده و چقدر این دوستی های خالصانه براش ارزشمنده. همچنان مشتاق دیدارت هستم.

    ReplyDelete