قسمت کمدی - دراماتیک : یکی از بچه ها اون روز گفته بود که هدفی ندارم دیگه آخه مملکتمون اجاره ای است. یعنی معلوم نیست که تا کی می تونی توش بمونی ، کی می اندازنت توی کوچه، به هر حال دیگه این مملکت مثل خونه پدریت نیست که براش نقشه بکشی. از اون طرف هم اگر بری بیرون که جایی نداری... این حرف برای یه دختر 21 ساله خیلی عجیب بود. اما الان با هرکی حرف می زنی از بچه های 16-17 ساله تا پیرمردهای 80-90 ساله همه دلشون می خواد برن حالا یا از این مملکت یا از این دنیا به هر حال دیگه شوقی نیست . اون بینابینی ها هم (هم سن و سالهای ماهم ) که همه درگیر دیپرسیون اند ! با هر کس که صحبت می کنی دیگر نمی داند می خواهد چه کند؟ نه انگیزه ای، نه میلی؛ نه هدفی. دیگه انگار هیچ چیزی مهم نیست براشون اما چه باید کرد؟
وقتی صحبت خانه اجاره ای مطرح شد اول یاد فیلم اجاره نشین های مهرجویی افتادم ولی بعد یادم آمد که برای نگه داشتن اون خونه (که تمثیلی از ایران بود) همه مستاجرها خیلی از خود گذشتگی کردند همبستگی نشان دادند تا توی اون خانه ویرانه بمانند و آخرش هم اون خونه فکسنی در ناکجاآباد را سرپا نگه داشتند و دوباره ساختند و آباد کردند. اون موقع چقدر این فیلم چقدر خوش بینانه و پر از امید بود. همه فکر می کردند که این کار شدنی است. اما حالا چی؟
قسمت تراژیک - دراماتیک (که گاه دارای قسمت هپی اندینگ است اگر چشم بصیرتش را داشته باشین) -در ارتباط با حرفهای هفته پیش ، می شه به این مسائل یه جور دیگه نگاه کرد یعنی ببینیم قرار است از این همه بلا چه درسی یاد بگیریم (تا حالا به فکرتون نرسیده بود نه؟). مثلا مقصود از این طوفانهای رنگارنگ در امریکا چیست؟ احتمالا طبیعت داره به این ملت می گوید که : امریکائیان عزیز این آقای بوش و دولتتون را مجبور کنید که پیمان کیوتو را امضاء کند وگرنه گرم شدن کره زمین اول گردن خودتان را می گیرد. حالا هر چند که این وسط سیاه پوستان و محرومین از بین رفتند اما به هر حال مملکت امریکاست و باید دولت و ملت امریکا خسارات را تامین کند.همه این بلاها که مثل 11 سپتامبر براشون نون و آب که نمی شه. اما در مملکت ما انقدر مردم به فکر نون و آب هستند که کسی فکر نمی کنه که دیپلماسی امروز یکی از مهمترین عوامل چالش با دنیاست . کسی مسئله هسته ای برایش مهم نیست. همه فکر می کنند که خوب چون حق ماست بنابراین همینی است که هست. صاحبخونه جدید هم خیلی همت کنه تنها فکر لباس عروسی و خنچه عقد برای یه سری جوون است که بعدش معلوم نیست با چه پول و تو چه خونه ای قرار است زندگی کنند.
بدبختی بزرگ ما این است که فرهنگ غالب الان فرهنگ گداپروری و از اون بدتر فرهنگ تازه به دوران رسیدگی (مالی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، که البته این یکی از زمان جنگ همیشه وجود داشت و هرگز فروکش نکرد فقط آدمهاش مرتب عوض می شوند ....) . در تمام این سالها چقدر ماهیگیرخوب تربیت شد که خود خوراک ماهی های گرسنه شدند
No comments:
Post a Comment