Sunday, June 18, 2006

تفاوت و تشابه نسلها


یکی از تحقیق های بی نظیری که در سالهای اخیر انجام شده مجموعه کتابهای تاریخ ادبیات کودکان ایران است که تالیف زهره قایینی و محمد هادی محمدی و البته با کمک دستیاران متعدد دیگراست. این کتابها که از دوران باستان تا ابتدای انقلاب اسلامی را در برمی گیرد و حدود 10 جلد است (هنوز تمامی آن انتشار نیافته است) از سوئی به جایگاه کودک درجامعه و در اعصار مختلف (با تحلیل های جامعه شناسانه) و از سوی دیگر به مسئله آموزش و پرورش؛ مدرسه ها؛ کتابهای داستانی؛ مجله های کودکان؛ ادبیات تطبیقی کودکان و تقریبا تمام آنچه که به کودکان ایران تا زمان انقلاب مربوط بود می پردازد.

اما صرف نظر از اهمیت این تحقیق فوق العاده که خواندن آنرا به تمام علاقه مندان جدا توصیه می کنم؛ با طرح روی جلد کتاب پنجم از این مجموعه می خواهم بحث جدیدی را شروع کنم. عکسی را که ملاحظه می کنید که در واقع پوستر این کتاب است عکس دوسالگی مادرم با نقاشی خواهرم ثمیلا امیرابراهیمی است. بعضی از آدمها قیافه و نهادشان در طول عمرشان زیاد تغییر نمی کند. مادر من هم از همین دست آدمهاست. همانطور که در این نقاشی خواهرم ثمیلا ترسیم کرده ازکودکی تا به امروز همیشه سعی اش بر این بوده که از کادرسنتی و قالبهای اجباری جامعه بیرون بیاید و با تمام قوا دردنیای امروززندگی کند و به خصوص سعی کند که از زندگی لذت ببرد. تن به خمودگی و افسردگی نمی دهد. آنقدر مبارزه می کند که همه ما متحیر می مانیم. تفاوتش با ما تن ندادن است به قالب و کادر

زمانی که اختلاف نسل مادرم را با خودم می بینم و زمانی که تفاوت زندگی خودم را با جوانان امروز مقایسه می کنم می بینم ما ایرانی ها چه راه عجیبی رفته ایم. در مقایسه با نسل های پیشین و نسل های بعدی فکر می کنم که نسل طلائی ایران نسل مادر و پدر من و همسن و سالان من بوده است. یعنی کسانی که امروز بیش از 70 سال عمر دارند و زندگی خود را در واقع پس از جنگ جهانی دوم شروع کردند و علی رغم سختی ها و کمبود های آن دوره زندگی داشتند که ما خوابش را هم نمی بینیم ! به قول مادرم که می گوید بزرگترین خوشبختی نسل آنها این بود که وسعت خواسته هایشان بسیار کمتراز ما (تازه ما نسل میانسال و نه نسل جوان امروزی) بود. بنابراین با آنچه که داشتند خوش بودند و بی خیال زندگی می کردند.
در واقع فکر می کنم اصل تفاوت در همین تغییر بیش از حد "وسعت خواسته ها" باشد. پس از جنگ با رواج مدرنیته در زندگی روزمره هم زندگی ها راحت تر می شد و هم هنوز وسعت مصرف بسیار محدود بود. اما وسعت مسائل اجتماعی هم تا این حد نبود. فساد به این شکل رواج نداشت؛ آدمها ساده ترو بهتر بودند. در این سالها کار کردن در ادارات و سازمانها و کارخانه ها رواج بیشتری پیدا کرده بود و در نتیجه افراد نسبت به نسل قبلی خود پولدارتر بودند و از سوی دیگر به تدریج وسائل راحتی امروزی و مدرن به تدریج راه به خانه های ایرانی هم پیدا می کرد. داشتن ماشین و تلویزیون و یخچال و رادیو از علائم اصلی زندگی مدرن و اتفاقهای عالی در زندگی زوج های جوان بود. گردش کردن در خیابان لاله زار و استانبول هم دنیایی داشت. معنای زندگی ؛ تفریح و کار متفاوت بود.
حتی زمان ما نیز همه چیز خیلی آسانتر بود. جمعه ها معنای دیگری داشت. مثل الان نبود ! یادم هست بچگی ام جمعه ها برایمان واقعا استثنائی بود. یا دوچرخه سواری جمعی در خیابانهای جنب سهروردی بود و یا نهار در رستوران هایی مانند هات چاپ که در خیابان ولی عصر درست روبروی خیابان میرداماد قرار داشت و چیز برگر های عالی داشت ویا رفتن به پیک نیک در دربند و کرج و دماوند. تفریحات و زندگی ما هم در آن سال ها ربطی به زندگی امروزه ای که داریم و ساعتها سر کامپیوتر و یا ماهواره و یا پشت ترافیک هستیم نداشت.
این نوشته تنها از روی نوستالژی نیست بلکه غلیانی است برخاسته از خواندن کتابی راجع به تفاوت و شباهت نسل هایی که تغییرات اساسی در جهان ایجاد کردند. سعی می کنم که به زودی در این مورد باز هم بنویسم . اگر شما هم مطلبی داشتید و نوشتید خیلی خوشحال می شوم

2 comments:

  1. Anonymous1:27 AM

    مسی جان و یژ یگی وشکاف نسلها دغدغه جمعیت شناسها، تاریخ نویسها، پژوهشگران فرهنگ عامه ، و هر کسی ا ست که با علوم اجتماعی /جامعه و بازار کار دارد. در جوامع غربی هم، مثل جامعه خودمان، ویژگیهای نسل پدر و مادرمان خیلی دیر به تحلیل کشیده شد. تنها چند سالیست که فرزندان این نسل به خود آمده و نسل پدر و مادرش را "نسل بزرگ" نام نهاده است.

    "نسل بزرگ" در آمریکا نسلی استکه مثل پدر و مادرانمان در دوران پرمشقت افت اقتصادی بزرگ شده ودر آمریکا این نسل بود که با هیتلر و موسیلنی درافتاد وتلفات میلیونی داد. تنها چند سالی استکه فرزندان این نسل غر ولندهای شکاف نسلی را بکنار گذاشته و با شگرفی از این نسل تجلیل میکند. فیلم اسپیلبرگ بنام نجات رایان (1998) ، و چندین کتاب، تقد یری از این نسل استکه از جنگ باز گشت، وبی گلایه و ساکت به هرکاری تن د ا د وخانواده اش را حمایت کرد.

    اگر هر نسلی تابع و باز تاب شرایط تاریخی، و روابط اجتماعی اقتصادی عرصه داخلی وخارجی جامعه اش باشد، فرزندان این نسل بزرگ هم در شرایط بسیار متفاوت از پدر و مادر هایشان پرورش یافتند. نرخ تولد در آمریکا پس از جنگ جهانی به اندازه ای رشد کرد که نسل ۷۹ میلیونی که بین ۱۹۴۶ و ۱۹۶۴ بدنیا آمد را بی بی بومرها نامیده اند . آمریکای این نسل، قلندر تکه تاز عرصه اقتصادی سیاسی جهانی شده بود و مثلا در کشور ما نیز کودتا راه می انداخت و بسیاری از نهادهای سیاسی اقتصادی، مالی و آموزشی ما را تابع الگوی خود میکرد. از اینروست که من شباهتهای زیادی بین بومرهای اینجا و آنجا می بینم. و اما سطح انتظارات و زندگی بومرها پا به پای رفاه اقتصادی جامعه بالا میگرفت. نه تنها از شکاف نسلی با پدر و مادر شان عاصی بودند، بلکه در
    جهت خلاف باسمبلها و نماد های فرهنگ ی رایج حرکت کرد ند. این طغیانها بویژه در عرصه پاپ کالچر وسنت زدایی و کسب حقوق مدنی برای زنان و سیاهان،
    این نسل را پر نفوذ ترین نسل این جامعه کرده است.

    سالهای دهه ۱۹۶۰ و اوایل ۷۰، از تعین کننده ترین سالهای زندگی این نسل است
    چرا که جنگ ویتنام و سرباز گیری اجباری این نسل را به اعتراض بر علیه قدرت حکومشان در داخل وخارج کشاند. فرزندان این نسل که نسل اکو لقب گرفته شاید روز پدر و مادر بومر خود را نسل بزر گ لقب دهند.

    خیلی مایلم که بتوانیم ر وزی در باره ویژگی های بومرهای ایران، که درهمان دهه هفتاد
    به ناکامی کشیده شدند، یک پژوهش گسترده کنیم و ببینیم کدام نسل به آرمانهایش
    نزدیک تر شد؟ نسل ما، نسل پدر و مادرمان و یا نسل فرزندانمان که در عصر جمهوری اسلامی به دنیا پا گذاشتند؟

    Shirin J

    ReplyDelete
  2. شیرین عزیز خیلی ممنون از بحث بسیار مهم ات. در واقع در پست های بعدی می خواهم اشاره ای به مسئله جامعه شناسی نسلها در فرانسه بکنم و اگر تو هم در بحث امریکای آن کمک کنی بسیار ممنون می شوم چون فکر می کنم در ایران واقعا هیچ پژوهش خوبی در این مورد نداریم شاید رهگشا شود

    ReplyDelete