Thursday, February 02, 2006

War of the Roses

وقتي از مملکتت دور هستي و در جائي به سر مي بري که در واقع بزرگترين تهديد کننده کشورت هست ؛ وقتي هر روز در راديو و تلويزيون و حتي تلويزيون مدار بسته اتوبوس ها مي بيني که خبر اول در مورد ايران و خطر ايران براي کل جهانيان است اوضاع يک جور ديگر مي شود. نمي دانم شايد به حق و شايد هم به ناحق به شدت نگرانم. اين بار نگراني ام از اين است که خيلي از امريکائي ها حتي کساني که علنا بر عليه حضور امريکا در عراق هستند اين مسئله را باور کرده اند که ايران دارد سلاح اتمي توليد مي کند (والله نمي دانم حالا دارد توليد مي کند يا نه؟ ولي وظيفه ملي و وطني ما فعلا ايجاب مي کند که بگويم اي بابا سر کار گذاشتنتون ! کدام سلاح اتمي ... برق هم به زور داريم سلاح اتمي کدومه) چند روز پيش يک آدم نازنين امريکائي بعد از کلي حاشيه رفتن آخر پرسيد آيا راست است که در ايران ؛ ايراني ها از امريکائي ها متنفرند؟ گفتم مي داني فکر مي کنم رابطه ايران و امريکا (البته بيشتر در سطح دولتها ولي در مورد مردم هم فکر مي کنم کم و بيش درست باشد) عين فيلم جنگ گل سرخ است. يعني داستان عشق و تنفر غريبي است که نهايتا همديگر را واقعا خورد و خاکشير مي کنند و جفتشان در آغوش هم مي ميرند ! (حالا در مثل مناقشه نيست) . بياييد رابطه ايران را با ديگر کشور ها در نظربگيريد. مثلا رابطه عاطفي ايران با امريکا اصلا شبيه مثل رابطه عاطفي ايران با حتي فرانسه و حتي انگليس !! نيست. علي رغم تمام تاريخ مشترکي که ايران و انگليس بر سر جريان نفت با هم داشتند هيچوقت ايران با انگليس وارد يک رابطه عاطفي نشد. رابطه اين دو تنها اقتصادي و سياسي بود. اما ايران و امريکا با اينکه از همديگر به شدت زخمي و داغدار شده اند اما به ۱۰۰۱ دليل (سياسي ؛ اقتصادي؛ و همينطور فرهنگي و اجتماعي) نمي توانند دست از سر همديگر بر دارند و کار خودشان را با هم يک سره کنند. وجود ايراني هاي موفق و پرکار در اينجا ؛ شنيدن زبان فارسي و حضور فرهنگ ايراني در بسياري از محله هاي لوس آنجلس و حومه و همچنين در بسياري از ديگر شهرهاي امريکا باعث شده که فرهنگ ايراني لااقل در برخي از ايالت ها جزئي از فرهنگ امريکائي شود و احساس غريب بودنش را از دست بدهد.اين ادغام فرهنگي حداقل در کاليفرنيا تنها بدر مورد برخي از کشورها مثل ژاپن و چين و مکزيک و ايتاليا (يعني کشورهاي مهاجر فرست اصلي در اين ايالت) صورت گرفته. از سوي ديگر هنوز خاطره شاه و فرح و روابط دوستانه ايران و امريکا در ذهن لااقل نسل هاي گذشته به خوبي وجود دارد. با هر آدم مسن امريکائي که حرف مي زني مي گويد من قبل از انقلاب ايران بودم و چند کلمه اي هم فارسي برايت صحبت مي کند (حالا منظورم همه نيست ولي زياد پيش مي آيد). اما داستان ما اينجا يک اشکال پيدا مي کند : براي اغلب امريکائي ها (همچون بسياري از ايرانيان مهاجري که بعد از انقلاب ديگر به ايران نيامدند) دو تا ايران وجود دارد. يکي ايران که در خاطره ها وجود دارد و يکي هم ايراني که امروز هست.
در ميان مهاجرين ايراني هستند کساني که بيش از ۲-۳ دهه است که به ايران نيامده اند ؛ فرزندانشان به سختي فارسي صحبت مي کنند و يا اصلا صحبت نمي کنند (گاه علاقه آنها را که به زبان و فرهنگ فارسي مي بيني که هيچي هم از آن نمي فهمند واقعا دلت از اين گسست اجباري مي سوزد). علي رغم اين گسست فيزيکي مهاجرين با ايران ؛ بسياري از آنها حتي علي رغم تابعيت امريکائي شان کماکان خود را ايراني مي دانند و با دل و جان وابسته آن ايراني هستند که ديگر وجود خارجي ندارد. ايران آنها تصويري مجازي است از هر آنچه که دوست داشتند که به نام ايران وجود داشته باشد. تصويري مجازي که لنگرگاهش خاطره ها و عکس هاي قديمي و داستانهاي خانوادگي است ودر نقطه اي از تاريخ به پايان رسيده. اما مکمل اين تصوير ؛ تصوير ديگري است که ساخته و پرداخته رسانه هاي امريکائي و در جهت منافع سياسي و اقتصادي امريکاست . تصاويري با بهره گيري از انواع تکنولوژي ها و به خصوص روانشناسي اجتماعي که باعث مي شود تصويري به امريکائي ها ارائه شود که منشاء تروريسم و وحشت و عامل اصلي ناامني در کل جهان است . تصويري که خودمان در ساخت و پرداخت آن سهم بسيار بزرگي داشتيم و داريم و با بهره گيري از فرهنگ برازنده پوز زني و رو کم کني تصميم داريم تا آخر خط هم برويم حالا قيمتش هر چه که باشد.
از آن طرف ايران هم ممکن نيست دل از امريکا بکند و امريکا را رها کند نه از لحاظ سياسي که هزاران دليل دلخوري از امريکا دارد. اما از لحاظ اجتماعي و فرهنگي مثل بقيه دنيا نمي تواند از امريکا دل بکند . خيلي از کشورهاي دنيا به امريکا فحش و دشنام مي دهند ( از همه بيشتر فرانسوي ها !) اما بدون امريکا؛ بدون همبرگر و کوکا و هاليوود و شلوار جين امريکا امورات دنيا ديگر نمي گذرد ! مگر اکثر جوانهاي دنيا قبله موعود ديگري به جز امريکا دارند؟ زماني بود که در برابر جهاني شدن از امريکائي شدن دنيا سخن مي رفت. چون فرهنگ امريکائي سينه خيز در تمام دنيا رسوخ کرد و در هر دياري خود تبديل شد به يک نوع فرهنگ ملي. کوکا و فانتا تبديل شدند به نوشابه سياه و زرد ! يا زمزم کولا و يا مکه کولا (فکر مي کنم در يکي از کشورهاي عربي به اين نام در مي آيد) اما اصل اين است که همشان تقليدي بودند از کوکا و پپسي کولا حالا اسمش هر چه باشد. مسلما امريکا هم از فرهنگ هاي ديگر بسيار گرفته اما به هر حال شيوه زندگي امريکائي کم و بيش در بسياري از کشورهاي دنيا رسوخ کرده است. اما حس من اين است که در مورد روابط ايران و امريکا شباهت ها بسيار بيش از اين حرفهاست. شباهت ها در بطن جامعه هم وجود دارد اما شکل اش متفاوت است. سبک و شيوه زندگي در ايران امروزي خيلي بيشتر از سبک زندگي امريکائي الهام گرفته شده تا اروپائي. براي بسياري از مردم ايران آنچه از امريکا مي رسد اعتبار بيشتري دارد تا آنچه که از ديگر نقاط جهان مي رسد. بسياري از ايراني ها در درون خود و شايد حتي در ضمير ناخود آگاه خود اعتماد بيشتري به کار امريکائي ها دارند. اما اشکال اين است که اين اعتماد به سبک زندگي امريکائي در تضاد بسيار سختي با بي اعتمادي به سياست و دولت امريکا به خصوص در حال حاضر قرار مي گيرد. اين تضاد شايد يکي از وجوه توضيح اين عشق و تنفر توام باشد.
پس از تحرير - يکي از عادات بد نوشتن بين خواب و بيداري است که موجب مي شود صبح روز فردا غلط گيري لازم شود.

1 comment:

  1. Anonymous10:11 PM

    صحيح ميفرماييد ... ما چون موافقيم نظر خاصي نداريم ولي بنظرمون ديگه اين ژشتها و جاذبه هاي امريكايي هم دارن به پايان عصر خودشون نزديك ميشن ... الان حتي اون موسيقي غربي اي كه در دهه 70 ميلادي بد جوري گل كرده بود ديگه جذابيت نداره ... ديگه تمهاي شرقي بيشتر به آدم حال ميدن ... خيلي از اين فيلمهاي امريكايي حتي در دراماتيك ترين صحنه هاشون ما رو به خنده ميندازن ... قهرمان هاشون سه تا سور به قهرمانهاي فيلمهاي فارسي ما زدن !!! ما به اينا ميگيم ابتذال مدرني كه با تكنولوژي افسار گسيخته آميخته شده !

    ReplyDelete