Sunday, August 13, 2006

از لندن تا ولی آباد لس آنجلس

- در عمرم فرودگاه لندن و اصولا هیچ فرودکاهی را به این شلوغی ندیده بودم. آنقدر آدم در صف های مختلف ایستاده بود که با این که سه ساعت و نیم زودتر رسیده بودم تقریبا نفر آخر سوار هواپیما شدم و پس از یک سفر دراز به لوس آنجلس رسیدم و فهمیدم که الحمدالله چمدانم هم گم شده است. عجیب نیست البته با این یک میلیون ادم توی فرودگاه (تقریبا یک همچین چیزهایی بود). واقعا مگر می شود آدمها انقدر در حال سفر باشند. تعداد آدمهای مسافر را به تعداد آدمهای آنلاین و آدمهایی که با موبایل در خیابان راه می روند بیفزایید تا ببینید چقدر کم آدمها در مکان و در لحظه واقعی خود زندگی می کنند.
- اما تازه زمانی که رسیدم چند ساعت بعد از تلفن های نگران مادرم بود که فهمیدم چه شانس بزرگی آورده ام. احتمالا پرواز من از لندن به لس آنجلس از آخرین پروازهای "نرمال" بین دو قاره بود. زمانی که از دور نشسته ای و می شنوی که 24 نفر قصد حمله به هواپیماهای در حال پرواز دارند که همگی را منفجر کنند تنها احساسی تقریبا غیر قابل لمس و البته وحشتناک اما مجازی به قضیه داری. اما زمانی که خود در محل واقعه بودی و دیدی چه جمعیت عجیبی در این فرودگاه وول می خورد بعد ناگهان تنت می لرزد. این که خودت می توانستی در هریک از این هواپیماها باشی؛ اینکه هزاران نفر آدم از هر کشور و رنگ ونژادی در یک رولت روسی در چشم زدنی دود شوند و بدون هیچ دلیلی به هوا روند چه توجیهی می تواند داشته باشد. مثلا انتقام مردم لبنان است و یا حزب الله؟ در امریکا هم که مردم فوبیا پیدا کرده اند هر چیزی می تواند آلت قتاله محسوب شود حتی یک ماتیک، و یا یک شیشه آب می تواند به عنوان آلت قتاله ضبط شود ! حتما دیده اید که دیگر حتی کیف دستی کوچکی را هم نمی توان با خود حمل کرد.

- و اما در مدتی که در انگلیس بودم شانس این را داشتم که در هر دو کنفرانس ایران یکی مربوط به صدمین سالگرد مشروطه در دانشگاه آکسفورد و دیگری ششمین دوسالانه مطالعات ایران شناسی در دانشگاه لندن شرکت کنم. البته در اولی تنها تماشاگر بودم و در دومی سخنران. موضوع سخنرانی ام در مورد زنان "بی حجاب" در وبلاگستان ایران بود. البته منظورم استعاره ای بود و بحث ام بر سر بی حجاب بودن در کلام و در محتوی و از طرف دیگر در مورد خود-سانسوری و تاثیر فضای واقعی شهری- فیزیکی بر محدود کردن وبلاگ نویسان زن بود. خوشبختانه پانل ما راجع به حضور زنان ایرانی در فضاهای عمومی ایران از پانل های موفق بود و راه های جدید همکاری را در برابر شرکت کنندگان پانل گذاشت.

- کلا هر دو کنفرانس به نظرم بسیار موفق بود. کنفرانس مشروطه که در شهر بسیار زیبای آکسفورد برگزار شد مسائلی در مورد مشروطه را مطرح کرد که کمتر راجع به آن صحبت شده بود. شاید برخی از زوایای "غیر انقلابی" مشروطه هم نمایان شد که البته بسیار مورد بحث قرار گرفت. از سخنرانانی که تمام سالن برای آن دو بلند شدند و دقایقی دست زدند اول دکتر یارشاطر بود و بعد دکتر باستانی پاریزی که با لهجه شیرینش چنان صحبت می کرد که پس از نیم ساعت پرسید چرا هیچ کس به من وقتم را یاد آوری نمی کند؟

- کنفرانس لندن از کنفرانس های خیلی خوبی بود که در سالهای اخیر رفته بودم و واقعا بسیاری از سخنرانان مطالب ارزشمندی ارائه کردند. هر چند که در این میان هم چند نفری بودند که واقعا فاجعه بودند و برای مثال یکی از سخنرانان با کمال خونسردی (حرف بد نزنم) در برابر این همه متخصص ایران سخنرانی اش را با این جملات شروع کرد که فکر کردم که بهتر است اول اطلاعاتی را جع به ایران به حضار عزیز بدهم پایتخت ایران تهران است؛ مردمش ایرانی هستند چون بعضی ها فکر می کنند ما عربیم !! ... باورم نمی شد که کسی به خودش چنین اجازه ای بدهد و این همه متخصص را آدم حساب نکند و 20 دقیقه وقت را تنها صرف دادن اطلاعاتی از این دست بکند که فریاد همه را در بیاورد. نمی دانم چرا کسانی که حتی برای بار اول در یک کنفرانس بین المللی شرکت می کنند چرا کمی اول تحقیق نمی کنند و یا لااقل در سخنرانی های دیگر شرکت نمی کنند تا بفهمند اولا 20 دقیقه را نمی تواند 30 دقیقه حساب کرد و سطح سخنرانی در یک کنفرانس بین المللی چه باید باشد. ولی خوب خوشبختانه از این دست زیاد نبود.

- بزرگترین عیب کنفرانس لندن همزمان بودن پانل های بسیار خوبی بود که امکان شرکت در همه سخنرانی هارا نمی داد و از سوی دیگر آمد و رفت زیادی بین پانل ها ایجاد می کرد. از سوی دیگر همزمان فیلم هایی را هم در سالن دیگری در جوار سالن کنفرانس نمایش می دادند که باز هم اعصاب آدم را بیشتر خراب می کرد ! از آن جمله فیلم بسیار خوبی که دیدم فیلم Redlines- Deadlines را در مورد روزنامه شرق دیدم که بسیار جالب و خوش ساخت بود. برنامه ریزی دو کنفرانس با 330 شرکت کننده کار آسانی نیست. اما Iranian Heritage از پس آن به خوبی بر آمد.

- خوب درعنفوان میانه سالی مجبورم وارد یک زندگی جدیدی آن هم در جایی بشوم که اصلا فکرش را هم نمی کردم. از قرارمعلوم بسیار شانس خوبی است. اما از شما چه پنهان در این سن و سال هم آسان نیست به خصوص اگر که بخواهی از این تجربه بزرگ سرفراز هم بیرون بیائی ! خلاصه جوانان فکر نکنید که سی سالتان شده دیگر دیر شده. باید همین طور جان کند از قرار ! به هرحال از این به بعد از حوالی ولی آباد دوباره برایتان خواهم نوشت و اینشاالله بیشتر از آنچه در ایران می نوشتم به شرطی که مطلب پیدا کنم...

- در ضمن فردا یک شنبه یکی از معروفترین برنامه های تلویزیونی امریکا موسوم به 60 دقیقه با احمدی نژاد مصاحبه ای یک ساعته خواهد داشت. حیف که در ایران نشان نمی دهند !