Thursday, April 27, 2006

ییلاق و قشلاق ایرانی ها

باید بالاخره معنایی برای بازی های بین جامعه و حکومت ایران پیدا کرد.
در هفته اخیر دوباره بازی های 27 ساله از سر گرفته شد و باز آه از نهاد همه بر آمد که باز تابستان شد و بازی های همیشگی شروع شد ! دستور مقابله با بد حجابی از یک سو و دستور جمع آوری با ماهواره، آنهم بعد از سالها سکوت که باعث شده بود تا ماهواره برای اغلب مردم مثل شام شبشان واجب شود از سوی دیگر در کنار صد البته هزاران مسئله هسته ای و غیر هسته ای باعث شد تا مردم باور کنند که واقعا زندگی ما بر حسب رئیس جمهور و بر حسب فصل قرار است که زمین تا آسمان تغییر کند و نهایتا هر بار به ییلاق و قشلاق برویم.
برای مثال رئیس جمهور محترم در چشم زدنی سیاست های خود را به کلی عوض کرد و در عرض یک هفته به راحتی آب خوردن سه گاف بزرگ کرد (سرمقاله محمد جواد روح را در شرق دریابید). یکی از جالب ترین شان سیاست جدید آقای احمدی نژاد است که می گویند " اگر حجابتون رو رعایت کنین در عوض منهم می ذارم برین استادیوم فوتبال تماشا کنین!!" البته پیغام بهشون دادند که آقا قول بی خودی به بچه ها ندهید چون نمی شه ! اصرار هم نفرمایین ! (علی رغم تمام ادعاهای فمینیستی راستش من هم هیچ بدم نیامد که برای ایشان هم بالاخره یک ممنوعیتی به وجود آمد، حتی اگر بر خلاف خواسته زنان بود. چون این تنها سوء استفاده از موقعیتی است که به همان راحتی به دست می آید به همان راحتی هم به باد هوا می رود. مملکت بالاخره یا قانون و شرع و عرف یا دارد یا ندارد. نمی شود این قانون تنها منحصر به خاتمی باشد که). حالا برگردیم به این که آیا می توان معنایی برای این سیاست های متزلزل و متغیر (و در عین حال کاملا پایدار) چه از سوی مردم و چه از سوی حکومت پیدا کرد یا خیر؟یکی از جوابهای (نه خیلی جدی) من به این مسئله این است که شاید معنا را باید در طبیعت ساختار اجتماعی خودمان و حافظه تاریخی مان پیدا کنیم. برای مثال چند وقت پیش می خواندم که تا زمان رضا شاه که نظام عشایری در حکومت ایران بسیار عمده بود 40% جمعیت ایران را عشایر تشکیل می دادند. علی رغم تلاش های رضا شاه و شاه و حتی جمهوری اسلامی جهت اسکان عشایر، انگار که طبیعت کوچ و زندگی موقتی و ناپایدار در وجود همه ما ریشه پیدا کرده و به این سادگی از سرمان نمی رود ! زندگی ما با ناپایداری و در عین حال عادت به این نوع خاص ناپایداری عجین شده. ناپایداری که درآن محل و مکان و زمان از پیش مشخص است. به عبارت دیگر در زمان کوچ هر ایلی می داند که تابستان به کدام ییلاق می رود و زمستان به کدام قشلاق ، می داند که کی سفر آغاز می شود و کی پایان می پذیرد. آن طور نیست که هر روز و هروقت و بی وقت به یک محل تازه بروند.
وقتی وضعیت تعامل حکومت و مردم را در این 27 سال نگاه می کنی، می بینی که همین ییلاق و قشلاق کردنها در مورد سیاستهای مختلف هم صدق می کند. برای مثال در مورد کوتاه آمدن های دو طرفه و تعامل و چانه زنی های 27 ساله در مورد حجاب نشان می دهد که چطور هر تابستان و با نزدیک شدن به فصل گرما و گرما زدگی زنان، حجاب ها لاجرم سبکتر و بنیان شرع و دین در نظر برخی لاجرم سست تر می شود و در نتیجه حکومت سیاست ییلاق را پیش می گیرد و از زنان می خواهد که خود را خوب بپوشانند که در معرض ویروس های مذکر قرار نگیرند و عفت آنها بر باد نرود ! اما با نزدیک شدن زمستان وسرد شدن هوا الحمدالله رقع خطر می شود و زنان خود به خود و با کمال میل خود را بیشتر می پوشانند و بنابراین مسئله حجاب به قشلاق می رود و فراموش می شود. در این روند کوچ مسلما هر بار خواسته زنان برای آزاد شدن از گرما و قید و بند حجاب سیاه و تماما بسته بیشتر و متقابلن اصرار آقایان بر برپا داشتن دیوارهای بلند اندرونی های منقول افزون می شود.
در روند کوچ هم در طول زمان مسلما خیلی از مسائل تغییر می کنند. این طبیعت متغیر انسان و کوچ است و باید قبول کرد که همه چیز تغییر می کند چه بخواهیم و چه نخواهیم. در دنیای امروزی ما حتی کوچ نشینان و عشایر واقعی هم با موبایل خود سفر می کنند ! به یاد گفتگویی افتادم که چند سال پیش در سفری که به ییلاق قشقایی ها کردم (در شیرین چشمه) با یک مرد قشقایی داشتم، اومی گفت : می خواهم وانتم را بفروشم و جایش دوتا موبایل بخرم یکی برای خودم و یکی برای چوپانم که همیشه بدانم کجا است و اوضاع از چه قرار است ! در همان اثنا بچه های ایل در مقابل تلویزیون بازی فوتبال ایران و احتمالا بحرین را وسط بیابان ها و زیر چادر تماشا می کردند. بله زندگی عشایری و چادر نشینی هم به سرعت با تغییرات دنیا شکل عوض می کند. حالا می خواهید که در شهری مانند تهران مسائل به آسانی برگردد به سالهای شصت و حجاب های سرتاسر سیاه و زندگی بدون ماهواره و اینترنت و روزنامه و خلاصه انگار نه انگار که 27 سال گذشت؟

و اما زمانی که همه نمایندگان جوش لباس ملی را می خورند باید سوال کرد پس روپوش و شلوار و روسری چیست؟ مگر لباس ملی چه چیزی است؟ مگر نه این است که اگر در جایی از دنیا زنی با روپوش و شلوار و روسری/ مقنعه ببینید فوری فکر می کنید که او ایرانیست ؟ مگر لباس ملی چه چیزی بیش از این است که باید معرف یک ملت باشد. هر چند که در اوایل قرن بیست و یکم بحثی از این بیهوده تر وجود ندارد به خصوص که حتما هیچ کس به عواقب اقتصادی آن نیز کوچکترین توجهی نمی کند که اگر قرار شود 70 میلیون نفر جمعیت لباس های خود را دور بریزد تا لباس ملی بپوشد چه عواقبی خواهد داشت ! بحث لباس ملی مرا به یاد یکی از اساتید فرانسوی ایرانشناس می اندازد که هر گاه که به ایران می آید تا دربرخی از جلسات رسمی شرکت کند می گوید بروم لباس محلی خودمان را بپوشم ! که عبارت باشد از کت و شلوار و کراوات که به زعم وی این هم لباس محلی آنهاست ! یعنی لباسی که معرف غربی ها در محیط های رسمی و غیر اروپائی (مثل ایران) است. و اما در مورد لباس ملی ما ، زمانی قرار بود که این لباس (حجاب) ملی با رنگ سیاه خود و همشکلی عامی که بوجود می آورد همه را نامرئی کند و از ملت یک امت بسازد. اما 27 سال گذشت و نشد ! ملت آخرش امت نشد و نهایتا لباس ملی هم مردانه اش مطابق با مد روزو جهانی شد و هم زنانه اش. حجاب امروز تنها آینه ایران در جهان امروز است و کاریش هم نمی شود کرد. از هر طرفش فشار وارد کنی از یک طرف دیگر می زند بیرون. باید بالاخره پس از 27 سال این مسئله را فهمید.
به هر حال از آن زمان نامرئی بودن امت بیش از دو دهه می گذرد. بچه های امروزه با سیاست ییلاق / قشلاق جمهوری اسلامی بزرگ شده اند؛ بزرگترها هم یاد گرفته اند که چه طور بدون بحث اضافی ییلاق و قشلاق را رعایت کنند. بنابراین تابستان که می شود همه به ییلاق می رویم حالا گیریم به اصرار و زور. اما نهایتا برای کسی مهم نیست چون در این مملکت همه چیز گذراست و این نیز می گذرد. همه می دانند که اعمال قدرت و زور دراز مدت در خیابان های تهران با این جوانان و این زنان کار عبث و خسته کننده ای است بنابراین باز همه مدتی صبر می کنند تا سرو صدای مسائل هسته ای کمی جا بیفتد و بعد در آستانه فصل سرد همه خوش و خرم به قشلاق بر می گردند. اصل این است که "ناپایداری و نافرمانی و به غیر از دیگران بودن" در خصلت و ذات ماست؛ در ذات تمام کوچ نشینان و اهالی غیرساکن زمین است. هر چند که مسائلی هم هستند که کم کم درجه ای از پایداری پیدا می کنند (مثل اصل کوچ کردن). برای من سرمقاله شرق در این مورد بسیار جالب بود و نشان می داد که هیچ چیزی در ایران و در ذهنیت ما پایدار نشده الا نفس ناپایداری و تطبیق خود با هر شرایطی که خود هنر بسیار بزرگی است

Sunday, April 16, 2006

وبلاگ نویسی به زبان انگلیسی

تازگی ها دیدم که پرستو دوکوهکی و حامد قدوسی وبلاگ انگلیسی خود را راه انداخته اند. پرستو در کنار وبلاگ فارسی اش ، اما حامد قدوسی با تعطیل وبلاگ فارسی اش (حیف). پرستو از ایران می نویسد و حامد از وین. آنچه که مهم است این است که هردو لزوم دادن تصویری واقعی تر از ایران و ایرانیان را به جهان حس می کنند و برای همین هم چنین تصمیمی گرفته اند. و دست مریزاد به هردویشان چون وبلاگ نویسی به دو زبان در آن واحد و یا به زبان غیر مادری کار آسانی نیست. (این نوشته حامد را هم بخوانید به اضافه معرفی خودش در وبلاگ انگلیسی اش) هر زبانی فرهنگ و روح خودش را به دنبال می آورد. شخص باید کاملا روح این دو زبان را بشناسد و بتواند هر بار که سوئیچ می کند به زبان دیگر، مطالبی بنویسد که برای خواننده قابل فهم و دسترس باشد. مثالش یکی از دوستان خوبم که با روح هنرمند و تسلط فوق العاده ای که بر این زبانها دارد در وبلاگ عبیر و مشک می نویسد . به علت نوع زندگی در اروپاارتباطش با این دوزبان مانند ارتباط ماهی با آب است روان و آسان و طبیعی. اما همه از این نعمت برخوردار نیستند. از طرف دیگرروح این دو زبان به هم نزدیک ترند و ازلحاظ تاریخ و فرهنگ بیشتر با هم عجین هستند تا زبان فارسی و یکی از این دو زبان.
هر چند وبلاگ نویسی به فارسی باعث شد تا ما اینترنت را بومی کنیم و مثل لوس آنجلس تهران جلس اش کنیم !! اما متاسفانه وبلاگ فارسی نوشتن در برقراری ارتباط ما با دنیای غیر فارسی زبان هیچ نقشی ندارد. یادم هست که مدتها حودر مرتب می نوشت که ایهاالناس هر که می تواند وبلاگ انگلیسی اش را بر قرار کند؛ اما به نظر من ترس از غلط نوشتن؛ تنبلی و حتی ترس از نبود مخاطب باعث شد تا کمتر کسی به طرف وبلاگ نویسی به زبان دیگری برود. چون مسلما وبلاگ به زبان غیر فارسی نوشتن معادل است با از دست دادن کلیه مخاطبین ایرانی به جز معدود وبلاگ خوانانی که آن زبان را می خوانند، حالا تازه باید دید آیا برای این عده این وبلاگها جالب باشد یا نه ! (در مورد بومی کردن اینترنت بزودی یکی از مقاله هایم را آنلاین بر روی اینترنت می گذارم اما اگر خواستید در ایرانشهر شماره 3 هم می توانید یک روایت دیگر از آنرا پیدا کنید!) بنابراین به نظر من در حال حاضر بسیار مهم است که وبلاگی به انگلیسی؛ فرانسه ؛ آلمانی؛ عربی و یا زبانهای زنده دیگر دنیا داشته باشیم. زبانهایی که بدانیم مخاطبین زیادی ممکن است پیدا کنند. البته انگلیسی از همه مهمتر است. اما باید تصویر خودمان را در دنیا از چنگ روزنامه ها و مجله ها و تلویزیون های داخلی و خارجی در بیاوریم و همانطور که حامد می گوید تصویر واقعی تری از ایران و ایرانیان بدهیم . تصویری که شبیه به خودمان باشد، آنجور که هستیم نه با وجه غلو کننده اش و نه با وجه حقیرانه اش. باید باور داشته باشیم که مردم دنیا آنچه که از ما می دانند اطلاعات و دانش رسانه ای است که از طریق ماهواره؛ کتاب؛ فیلم؛ گرفته اند خیلی وقتها با واقعیات مردم ایران بسیار متفاوت است چون تاکید رسانه همیشه برای فروختن خبر خود بر جنبه های بسیار منفی و یا مثبت خبری است. می توان گاه این خطوط پررنگ را برداشت و همچون "باقیمانده روز" پرستو دوکوهکی تنها با رنگهای ملایمی از زندگی روزمره گفت و تاکید کرد که ما هم آدمیم ! نه فرشته و نه دیویم ... باور کنید که بیشتر وقتها آدمها هم بر فرشته ها ارجح هستند و هم بر دیوها !!

Thursday, April 13, 2006

مرگ قیصر

باز هم پویان عزیز چرت مرا پاره کرد و مرا از خواب پراند! در نوشته تازه اش پویان تصاویرزنده تری ازقیصر/ و یا "مردانگی هژمونیک" امروزی می دهد که برایم خیلی آشنا هستند. فکر می کنم خیلی از ما این "قیصر" ها را از نزدیک می شناسیم چون آنها در زندگی روزمره ما هستند، گاه جزئی از خودمان هستند و گاه در شکل گیری و بوجود آوردن آن نزد دیگران نقش داشته ایم. در واقع خوب که نگاه کنی می بینی که نوستالژی تیپ قیصر با آن تعریف مردانگی هژمونیک (که روایت دیگر وامروزی تری از پهلوان است) به انحاء مختلف در عمق فرهنگ و سیاست و جامعه ما رسوخ کرده است. اما همانطور که پویان می گوید قیصر هم امروزی شده است. بنابراین در واقع دیگر نه قیصری وجود دارد؛ نه رستمی؛ و نه تختی... آن مردانگی اسطوره ای و اخلاقی جای خود را به کاریکاتورهای مضحکه آمیز و در عین حال نوستالژیک وغم انگیز داده.
پویان به درستی می گوید که در جامعه ایران مرد هژمونیک بودن از مرد مردد بودن آسان تر است. زیرا هنوز عامه مردم ما به دنبال یک "رضا خان"، یک قیصر"؛ یک پهلوان؛ و یک ناجی هستند تا آنها را تحت حمایت "مردانگی هژمونیک" خود قرار دهد. می گوید که در جامعه ای که مرتب مردانگی ات را بهت یاد آوری می کنند تا مبادا "سوسول بازی" در آوری آسانتر می توانی قیصر باشی حتی در روایت امروزی آن . منهم موافقم مردانگی مردد در جامعه ما نیاز به قدرت بیشتری دارد ، قدرتی که در توان قیصر ها نیست.

من سخنم با این قیصر های امروزی است که در واقع از آن تعریف اخلاقی مردانگی هژمونیک قیصر (پهلوان / یل / ناجی) بسیار دور اند و تنها قیصرهای باسمه ای هستند که توی سالن های سینما و در دوران 1340-1350 گیر کرده اند و توان بیرون آمدن و روبرو شدن با واقعیات را ندارند. این قیصرهای باسمه ای تنها چیزی که از فیلم های آن دوران یاد گرفته اند کرکری خواندن و چاخان کردن و خود بزرگ بینی و ویراژ دادن اتوموبیل و موتورواعمال انواع و اقسام خشونتهای ریز و درشت در قبال دیگران است تا مردانگی شان را نشان دهند. معرفت و رفاقت و فداکاری تنها برای رمان ها و فیلم ها باقی می ماند. قیصرهای باسمه ای امروز به شدت خسته کننده؛ حراف، بزدل و به معنای واقعی کلمه عقب مانده ، یعنی واقعا در یک عصرو دوران دیگر مانده اند که به آن مرتب چنگ می اندازند و ادا در می آورند تا هویت خود را بر طبق تعریف قیصر به خود و به دیگران ثابت کنند.
برای قیصرهای باسمه ای تنها راه نشان دادن هویت "قیصرگونه" و مردانگی هژمونیک اعمال زور و خشونت و البته لاف زدن و افه آمدن در برابر زنان و تمام کسانی است که فکر می کنند بلکه آنها را بتوانند تحت تاثیر قرار دهند و به زعمی "بیهوش شان کنند" !! اگر اینها در مملکت ما آنقدر هنوز زیاد و یا محبوب هستند شاید به این علت باشد که جامعه ما هنوز قیصر ساز و قیصر طلب است. برای مثال قاعدتا یک زن فمینیست و یا یک زن مستقل از لحاظ مالی و عاطفی تحمل موجودی چون قیصر با آن مردانگی هژمونیک و خفه کننده اش را ندارد چه از جنس واقعی و اوریژینال بهروز وثوقی اش باشد و چه از جنس قلابی و باسمه ای ساخت جمهوری اسلامی اش ! اما متاسفانه در جامعه ما تعداد این گونه زنان هنوز اکثریت نیست. این نوشته شیرین احمدنیا عزیز واقعا خواندنی است که تا چه حد زنان خود قیصر (باسمه ای) ساز هستند و نهایتا مرد خود را حسود و خشن می خواهند و حتی کتک خوردن خود را هم عیب نمی دانند و آنرا به حساب مردانگی و عشق مردشان می گذارند.
روایت دیگری از این "مردانگی هژمونیک" هست که متاسفانه بسیار متداول تر از بقیه هست. روایت کسانی است که چون نه در خانه و نه در کوچه قیصرند بنابراین سعی می کنند وجه "مردانگی هژمونیک" خود را در محیط کار و به خصوص در برابر زنان همکار خود نشان بدهند. به خصوص هنگامی که با زنانی روبرو می شوند که هم طراز و یا بالاتر از آنها هستند و وارد هیچ گونه رابطه مرد / زنی نیز با آنها نمی شوند. در مقابل چنین زنانی این قیصرها (اعم از واقعی و یا باسمه ای) به شدت دچار بحران هویت می شوند و آنجاست که وارد چرخه غیر اخلاقی می شوند که بسیاری از زنان طعم تلخ آنرا به انحاء مختلف در محیط کار چشیده اند.

مسئله قیصر و مردانگی هژمونیک در واقع چیست به جز داستان و بحران "اقتدار" . کسی اقتدار دارد که نزد دیگران مشروعیت داشته باشد. قیصر در دنیای امروزی ، در دنیای زنان مستقل، در دنیای بچه های اینترنت ، در دنیائی که تعریف قدرت از زور بازو به پول و به اطلاعات رسیده دیگر مشروعیتی ندارد. انقلاب ایران بزرگترین بحران اقتدار را در ایران ایجاد کرد. اقتدار انقلاب آمد بر سر تمامی اقتدار های دیگر نشست اقتدار شاه؛ اقتدارپیر بر جوان ؛ اقتدار مرد بر زن ، .... و بعد از مدتی این نیز رفت. ما اکنون در بحران بزرگ اقتدار به سر می بریم نه تنها در ایران بلکه در تمام دنیا. کافی است که نگاهی به انتخابات بسیاری از کشورها بیندازیم، و یا نگاهی به جنبش دانشجویی و دانش آموزی فرانسه بکنیم، تعریف اقتدار در سی ساله اخیر کاملا تغییر کرده است. برای همین است که دیگر قیصری (با تمام خصوصیاتی که در این دو یادداشت پویان توصیف کرده) وجود ندارد. مردانگی هژمونیک به سرعت در حال تغییر و تبدیل به آن چیزی است که متعلق به عصر ما، عصر تردید حتی در برابر چیستی خود است.

معهذا اگر هنوز اعتقاد دارید که این مردانگی هژمونیک کماکان وجود دارد، برای من تجسم آن افرادی و رهبران پوپولیستی هستند که هر روز بیش از سابق احساس پیامبری می کنند و حس می کنند که باید نظم موجود بر کره زمین را تغییر دهند و از شرق و غرب با نامها و مقام های مختلف، دنیا را با فشار فراوان به سوی جنگ و خشونت سوق می دهند تا مردانگی هژمونیک خود را ثابت کنند. این مردانگی هژمونیکی که با گفتمان دموکراتیک هیچ گونه رابطه نزدیکی ندارد و اساسا غیر دموکراتیک و استبدادی است.
در برابر آن مردانگی و زنانگی مردد روز به روز بیشتر به سوی گفتگو و تعامل پیش می رود. مردان و زنانی که جرئت ندارند خود را مرکز جهان بدانند ودر عوض قدرت شنیدن کلام غیر را دارند، در صورت لزوم در برابر حرف حق و آرامش و صلح به نفع دیگران حتی قدرت عقب نشینی دارند. این مردانگی مردد همانطور که پویان می گوید بر اساس اخلاق خود را تعریف می کند. چرا که مردانگی مردد نسبی است و تنها در ارتباط با دیگران است که معنا پیدا می کند؛ چون ادعایی ندارد؛ چون دروغ نمی گوید؛ چون دیگران را می فهمد و برایشان ارزش و احترام قائل است؛ چون هژمونیک و خفه کننده نیست، و چون جوهرش دموکراتیک است.

Sunday, April 02, 2006

هویت مردد و مسکولینیسم

نوشته جسورانه پویان- راز در مورد بهروز وثوقی و" مردانگی هژمونیک" گمشده ایرانی به نظر من دریچه ورود به تحقیقاتی است که هنوزاغلب مردان وبه خصوص مردان ایرانی در مورد آن مقاومت بسیار نشان می دهند.در روزگاری که بیش از پیش فمینیسم و هم جنس خواهی در جهان از اعتبار و مقبولیت برخوردار می شوند، مسئله بحران هویت "مردانه" مسئله ای است که نباید مردان منکرآن شوند و سر در برف فرو کنند.
"مرد بودن" باید در کنار معیارها و ارزش های جدید جامعه تعریف شود و نه بر حسب تصاویر اساطیری. بهروز وثوقی و ناصر ملک مطیعی، جان وین و گاری کوپر .... تصاویر مردانگی روزگاری بودند که زنان هنوز نه رئیس جمهور می شدند و نه در وزیر خارجه و نه وزیر دفاع (فرانسه). حتی در ایرانی که زنان نه در دولت و نه در مجلس (حتی اگر حضور داشته باشند) قدرتی ندارند، در مدت این 27 سال جایگاه خود را در عرصه های عمومی و خصوصی (این بار با زحمت و تلاش روزمره خود و نه با امر همایونی) چنان تغییر داده اند که زنان ایرانی امروز دیگر ربطی به زنان قبل از انقلاب ندارند.
همیشه فکر می کردم که در ایران چقدر سخت است که آدم "مرد" باشد. واقعا با تعریف های سنتی "مرد بودن" از "زن بودن" خیلی سخت تر است. چند بار در روز باید رگ غیرتت بیرون بزند تا بتوانی به همه ثابت کنی که تو "مردی" ؟! مرد شدن در جوامع سنتی آداب سختی دارد ، باید نباید هایش فراوان است، مرد نباید گریه کند، مرد باید در برابر هر خطری بایستد؛ مرد باید از شرف و حیثیت تمام زنان اطرافش دفاع کند وبرای خاطر آن حتی قابل قبول است که کتک کاری کند و حتی آدم بکشد، باید جنگجو باشد و در نهایت بتواند در تمام شرایط و برای تمام افراد از زن و فرزند تا هر رهگذری "مردانگی" خود را ثابت کند. این مردانگی گاه در خشونت باید شکل بگیرد، گاه در زور بازو و قدرت مقاومت وی در برابر هر گونه فشار روحی و جسمی و گاه در توانائی جنسی وی (که متاسفانه این یکی در تمام دعواهای کوچه خیابانی هم به گوش می خورد). به قول مارگارت مید نگرانی از این که پسربچه مرد نشود خیلی بیشتر از این است که دختر بچه زن نشود.
مردان با نگاه سنتی خود و زنان با نگاه فمینیستی، هویت مردانه امروز را مرتب به زیر سئوال می برند، هویت مردد مردانی را که می دانند جهان تغییر کرده و آنها نیز مانند بقیه مردم دنیا ! نیاز به تعریف دوباره دارند. تعریفی که آنها را منطبق با تغییرات جهان کند. اگر فمینیسم امروز در تمام جهان قدرت پیدا کرده برای این است که زنان ابتدا از موضع قربانی جامعه مرد سالار حرکت کردند و با تحقیقات و سعی و کوشش فراوان موضع خود را ازموضع قربانی به موضع زنی در جستجوی یک هویت جدید تغییر دادند. به عبارت دیگر همانطور که فرانکو لاسکلا محقق انسان شناس می گوید زنان موضع شکست خورده را پشت سر نهادند و به اشکال مختلفی از تعریف مقاومت در برابر جامعه مردانه رسیدند. اما مردان اغلب در موضع مقاومت در برابر تغییر نقش زن و مرد در حوزه عمومی و خصوصی مانده اند.در سالهای اخیر تحقیقات بسیاری بر "مسکولینیسم" به اشکال مختلف شروع شده است. تحقیقات مسکولینیسم خود دارای گرایش های متضادی هستند. برای برخی مسکولینیسم برابر می شود با مچیسم و در برابر فمینیسم رادیکال قرار می گیرد. این نوع مسکولینیسم یا از طریق فمینیست های رادیکال مطرح می شود که همه مردان را در یک کاسه می گذارند و یا از طریق مردانی که کماکان به دنبال همان تصویرسنتی مرد اسطوره ای هستند که جای نفس برای هیچ زن و هیچ هم جنس خواهی نمی گذارد و تنها راهی که می شناسد نشان دادن و اثبات مردانگی خود به دیگران است.
اما مسکولینیسم دیگری نیز پا گرفته که نگاه به هویت مردانی دارد که همان گونه که پویان می گوید نگاهشان به هویت مردانه امروز و تعریفشان از "مردانگی" نگاهی "مردد" و پرسشگراست. نویسندگان و محققان آن مردان و زنانی هستند که نگاهشان به شکل گیری هویت کسانی است که در دنیای متغیر و سریع امروزمانند دیگران دچار بحران هویت شده اند و مشکل می توانند تا جایگاه خود را در جامعه امروز تعریف کنند. گاه مهاجران هستند و گاه رنگین پوستان و گاه کارمندان دون پایه دولتی و گاه بی خانمان ها و گاه تنها مردانی هستند که در برابر زنانی قرار گرفته اند که از موضع قبلی خود فاصله زیادی گرفته اند.
مردان ایرانی هم مانند مردان دیگر جهان و شاید بیشتراز بسیاری دیگر دچار بحران هویت هستند. این بحران هویت در کشورهایی که دولتهای نه تنها مرد سالار بلکه کاملا مردانه دارند بیشتر است به خصوص در کشورهایی مانند ایران که زنان از ابتدای انقلاب در تلاش فراوان برای تغییر جایگاه خود در عرصه خصوصی و عمومی هستند. در بسیاری از کشورهای غربی دولت ها تعریف مردانه ای از خود ندارد (هر چند که مرد سالار هستند) اما زنان و هم جنس خواهان منعی برای حضور در دولت و مجلس و ریاست کشور ندارند. حضور افراد نه بر حسب جنسیت و اثبات مردانگی آنها بلکه بر حسب شایستگی آنها تعریف می شود. در ایران اما حکومت چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب تعریف کاملا مردانه ای از خود دارند. شاید بسیاری از مسائل اجتماعی و سیاسی ما در عرصه داخلی و یا به خصوص بین المللی نیز در پس این تعریف سنتی از مردانگی باشد که دیگر جائی در دنیای امروز ندارد.
به نظر من تحقیق در این مورد برای دانشجویان رشته های علوم اجتماعی و به خصوص مردان ما بسیار لازم است. کتاب های بسیاری در این مورد نوشته شده اما هیچ کدام ترجمه نشده است. من اینجا چند کتاب معرفی می کنم . کتابهای فمینیست هایی از قبیل الیزابت بدنتر، سیمون دوبووار، فرانسواز اریتیه ، مارگرت مید، ... از کتابهای هستند که دیدگاه جنسیتی (زنانه و مردانه) و نه فقط زنانه دارند و به عنوان کتابهای مرجع مطرح می شوند. اما کتابهایی هم هستند که نگاه جدیدتری به مسائل و مطالعات جنسیتی و مسکولینیسم دارند. چند تا از آنها را می نویسم بلکه بدردتان بخورد
Franco La Cecla, Ce qui fait un homme (Modi bruschi, antropologia del maschio)
George Mosse : L'image de l'homme, l'invention de la virilité moderne