Tuesday, February 28, 2006

حمل و نقل عمومی در پاریس ، لوس آنجلس و تهران

در آرشیو وبلاگ من فکر می کنم 3-4 مطلب راجع به رانندگی و ترافیک و اتوموبیل باشد چرا؟ چون از رانندگی به طور کلی اما به و خصوص در تهران واقعا بیزارم (البته این تهران من را به این روز انداخته) بنابراین در هر کجای دنیا که باشم مجبورم به هر صورت از حمل و نقل عمومی استفاده کنم و در نتیجه حرف برای گفتن زیاد دارم. مقایسه متروی پاریس، اتوبوس های لوس آنجلس و تاکسی های تهران تصویر جالبی از این سه شهر می دهند. هر چند که از یک جنس نیستند اما هر کدام در شهر خود مهمترین وسیله حمل و نقل عمومی هستند و بنابراین حامل ناگفته های اجتماعی جالبی هستند.

اول پاریس - شهری که تمام دوره دانشجوی ام را در آن سپری کردم وبه احتمال قریب به یقین از همه جای دنیا بیشتر دوستش دارم ! پاریس برای من کمی تا قسمتی مترادف با مترو است !چون بدون تعارف اغلب امتحان ها و کتابهای جالب این دوره زندگی ام را در مترو خواندم .بعلاوه برای منی که آن موقع یک جوجه جامعه شناس بودم دیدن این همه آدم عجیب و غریب و متنوع با فرهنگهای مختلف و زبانهای گوناگون در مترو بسیار جالب و آموزنده بود. در ساعاتی که در مترو بودم نه تنها شاهد روابط اجتماعی، عاشقانه، دعواها؛، دوستی ها بودم بلکه آنجا بود که با فرهنگ زبان بدن وقدرت نگاه و بو و صدا در برقراری ارتباط و یا فرار از آن آشنا شدم. طرز ایستادن و نشستن و فاصله ایجاد کردن افراد با فرهنگ های مختلف را به خوبی حس کردم و به نوعی کتاب جالب ادوارد تی هال (ابعاد پنهانی) را شخصا تجربه کردم.
شاید از مهمترین وجوه اجتماعی متروی پاریس همگانی بودن ان به معنای واقعی کلمه است. به عبارتی نه تنها خطوط مترو در تمام شهرگسترده است بلکه در متروی پاریس همه جور آدم پیدا می شود کرد، یعنی به استثناء اقشار بسیار پولدار و یا بسیار فقیر همه مردم از مترو استفاده می کنند: از کسانی که شب با پاپیون و لباس شب به اپرا می روند تا بی خانمان ها و مهاجران کم در آمد همه سوارهمان واگن می شوند و در کنار هم می نشینند. حالا گیریم که بهم نگاه نمی کنند و یا در معرض بو (ناخوش و خوش) یکدیگر قرار می گیرند. متروی پاریس در واقع روایت زیرزمینی این شهر و به بزرگی خود پاریس است و دنیای خودش را دارد.
(محض اطلاع بدانید که اولین خط متروی پاریس در سال1900 شروع به کار کرد و در حال حاضر نیز 16 خط و 297 ایستگاه مناطق مختلف شهر را به هم متصل می کند - برای اطلاعات بیشتر از ویکی پدیا غافل نمانید این یکی فرانسه است اما کنارش انگلیسی و یا هر زبان دیگری به احتمالی فارسی هم پیدا می کنید).

لوس آنجلس درست برخلاف پاریس، در لوس آنجلس حمل و نقل شهری به شدت طبقاتی است. در واقع هرچند شبکه اتوبوس رانی اش نسبتا خوب است اما آنقدر مسیرها طولانی است که کمتر کسی فکر اتوبوس را می کند. لوس آنجلس شهری است به نهایت گسترده که تنها برای بشری ساخته شده که علاوه بر دو پا دارای اتوموبیل نیز هست. در این شهر عظیم که تنها به عشق و با تکیه بر اتوموبیل ساخته شده باید واقعا بیچاره و فقیرو یا عاجز واز کارافتاده باشی که اتوموبیل نداشته باشی و از اتوبوس استفاده کنی. مترو هم که تنها مرکز مالی و بیزنس شهر را پوشش می دهد و هزینه بالائی هم دارد تنها مورد استفاده اقشار بسیار خاصی است. افرادی که سواراتوبوس می شوند یا فقیرند، یا مسنند، یا در وضعیتی نیستند که امکان رانندگی داشته باشند. زمانی که وارد اتوبوس های لوس آنجلس می شوی می فهمی که حاشیه ای بودن چه معنائی دارد. در اتوبوس های لوس آنجلس زبان انگلیسی در رده چهارم و پنجم قرار دارد، هر کسی رنگی و زبانی دارد. اتوبوسهای لوس آنجلس دنیای مارژینال ها (حاشیه نشین های جامعه) است.

و اما تهران خودمان... که به نظر من از لحاظ شبکه حمل و نقل اتفاقا شهر بسیار جالبی است چون نه تنها شبکه های رسمی تاکسی رانی و اتوبوس رانی و مترو دارد بلکه "شخصی" ها هم بار بزرگی در جا به جائی مسافران دارند. اما استفاده از حمل و نقل عمومی در تهران هم طبقاتی است و هم جنسیتی ! طبقاتی است چون در کنار اتوموبیل های شخصی تاکسی های آژانس وجود دارند و بسیاری از افراد مرفه جامعه هرگز از تاکسی معمولی و اتوبوس استفاده نمی کنند (شاید گاه از مترو اما تنها در صورت لزوم) و حتی اگر اتوموبیل شخصی نداشته باشند تنها با آژانس جا به جا می شوند و جنسیتی است چون ورود به تاکسی و اتوبوس و مترو همه وابسته می شود به آدابی که زیربنای آن جنسیت است و نگاه شما به "دیگری".
در کشوری که از 27 سال پیش تا کنون نگاه به مکان در درجه اول بر اساس تفکیک جنسیتی است ، تاکسی های شهری ما در دنیا بی نظیرند. در واقع در کمتر کشوراروپائی و امریکائی غریبه ها چنین در آغوش یکدیگر می نشینند و صداشون هم در نمی آید ! در تاکسی نشستن مسلما کار ساده ای نیست یعنی آداب و کدهای رفتاری و بدنی مفصلی دارد که باید بلد باشی وگرنه مورد اعتراض و گاه فحش و فضیحت قرار می گیری. برای مثال مدتها طول کشید تا آقایان یاد گرفتند تا خودشان را جمع وجور کنند تا حداقل جا را بگیرند تا مورد اعتراض خانمها واقع نشوند. فکر می کنم هر مردی که سوار تاکسی شده و در کنار خانمی نشسته حداقل چندین بار به حق و یا ناحق مورد اعتراض خانمهایی قرار گرفته است. بسیاری از مواقع حق بوده اما گاهی هم تنها به علت ترس و تصویرهای از پیش ساخته دختران و زنان از مرد غریبه بوده است. در این مدت بنابراین طرز نشستن زنان و مردان در کنار هم و در تاکسی مسلما قواعد و آداب پیدا کرده که کم و بیش همه آنرا رعایت می کنند. اما آنچه که اعتراض بر سرآن هنوز غیر قابل باور و غیر مرسوم است اعتراض به ورود همجنس به فضای حریم شخصی دیگری در تاکسی است. در واقع آنچه که جالب است این است که برای افراد هم جنس گویا حریم بدن وجود ندارد و خیلی راحت وارد حریم بدن دیگری می شوند و چون هم جنس هستند فکر می کنند که اصلا مسئله ای نیست. بسیارپیش می اید که بعضی از خانمها از ترس مرد ! چنان به خانم بغلی می چسبند که جای نفس برای دیگری باقی نمی گذارند و زمانی که اعتراض می کنی که خانم انقدر به من نچسب ، ناباورانه نگاهت می کنند که وا چرا؟ من که زنم ! گاهی هم هیچ مردی در اطراف وجود ندارد و تنها تنبلی است که باعث می شود که کوچکترین حرکتی نکنی تا دیگری هم راحت بنشیند و اگر خواست به تو نچسبد، بتواند.

حالا که صحبت از تهران شد روز شنبه 13 اسفند ساعت 5.30 تا 8 در خانه هنرمندان ایران سالن بتهوون اولین معرفی رسمی اطلس کلانشهر تهران است. اگرمی خواهید بدانید تهران واقعی چه شکلی است، خصوصیات اجتماعی آن از لحاظ جغرافیایی چیست و یا اینکه چگونه این اطلس تهیه شد و نیز چه استفاده ای از آن می شود کرد و نهایتا برنامه های بعدی آن چیست قدمتان روی چشم !

Friday, February 24, 2006

قرون وسطای جهانی شده

واقعا عجب دنیایی شده ! دنیای مان دارد به شدت شبیه به فیلمها و داستانهای قرون وسطائی می شود. جنگ های مذهبی، شیوع بیماری های واگیردار غیر قابل علاج؛ روی آوردن به جادوگری و خرافات ... تنها فرقش وجود تکنولوژی در این میان است که قدرت تمام این نیروهای شر را چند برابر و سیاره ای کرده است. چه کسی فکر می کرد که دهه اول قرن بیست و یکم بازگشتی بزرگ به یکی از سیاه ترین دوران تاریخ بشری باشد؟ چه کسی فکرش را می کرد که انسان متمدن قرن بیست و یکم که فریاد دموکراسی و مدارا وحقوق بشر وعلم و دانشش گوش فلک را کر کرده بود به این آسانی به گذشته ای باز گردد که سیاه ترین دوران تاریخ معاصر بشر بود؟
جنگ مذهبی که اکنون بین مسلمانان و مسیحیان به علت بی احترامی و استهزاء مقدسات مسلمانان در گرفته به نظر من وجه دیگری از خراب کردن مسجد سامره به وسیله گروه سنی زرقاوی و یا حتی تخریب حسینیه درویشان گنابادی به وسیله متعصیبین قم است. جنگی است بر علیه مقدسات و اعتقادات و باورهای دیگری . جنگ است که تنها میل به اعمال قدرت خود و حذف دیگران به هر قیمتی دارد. زیرا بارگاه حق را آنچنان کوچک می دانند که جای برای دیگری وجود ندارد، دور آن را هم سیم خاردار می پیچند تا احدی غیر خودی پای در آن نگذارد همان گونه که کشیشان دوره تفتیش عقاید با دیگران کردند.
اما شباهت دنیای کنونی ما با قرون وسطا به جنگهای مذهبی و تفتیش عقاید ختم نمی شود. شباهت وحشتناک دیگرش سربرآوردن بیماری های واگیرداری است که مانند طاعون و وبا در دوران قرون وسطا امکان دارد میلیونها قربانی بگیرد بدون آنکه قد علم به مبارزه با آن برسد. تنها ما انسانها پیشرفت نکرده ایم. بلکه در این چند قرن ویروس ها هم تدابیر بسیاری برای مقابله با ما انسانها تدارک دیده اند . آنها هم یاد گرفته اند تا عین ما آدمها مرتب تغییر هویت دهند و شکل و عقیده عوض کنند تا کسی آنها را نشناسند و بتوانند در کمال امنیت انتقام طبیعت را از انسان چموش بگیرند !همانطور که امروزه تروریست ها بین آدمهای معمولی پنهان می شوند و با پوشیدن لباس پلیس بمب در مساجد می گذارند ! اما در مورد طبیعت انسان خیلی مقصر است. انسانی که آنقدر با ژن های مختلف ور رفت تا آنها را به نفع خود دگرگون کند امروز یک بار دیگر در برابر قدرت طبیعت حیران و عاجز مانده.
دانشمندان دنیا امروز درگیر مبارزه با دو ویروس جدید و بسیار خطرناک برای جان میلیونها انسان هسنتد. دنیا درگیر روایت جدیدی از فیلم پرندگان آلفرد هیچکاک در مقیاس سیاره ای شده که باعث می شود که نه تنها میلیونها مرغ و پرنده بدبخت هر روز کشته شوند و یا از بیماری بمیرند بلکه یکی از مهمترین منابع پروتیینی جهان کم کم از رده خارج شود. وحشت ازامکان ترکیب شدن ویروس آنفولانزای مرغی (که به عنوان طاعون مرغی هم شناخته شده) و یا اشکال دیگر آین ویروس که از طریق خوک و اسب هم می توانند ظهور کنند با ویروس آنفولانزای انسانی وامکان سرایت بسیار سریع آن به صورت یک اپیدمی جهانگیرمسئله ای است که هنوز کسی دلش نمی خواهد به طور جدی به آن فکر کند اما واقعیت این است که بسیاری از دانشمندان صحبت از دوره جدیدی از رواج اپیدمی های بزرگ را در سطح سیاره ای می کنند. از آن طرف ، خطر آلودگی به بیماری چیکونگونیا از طریق نیش پشه در جزائر اقیانوس هند که فاقد هر گونه دوا و داروئی است وحشت به جان اهالی این جزائر انداخته است. تا به حال بیش از130.000 نفر را آلوده کرده و 77 نفر هم تا به حال جان خود را از دست داده اند. این بیماری باعث تب بیش از 40 درجه و درد های وحشتناک و کشنده استخوانی و عضلانی می شود و تنها مسکنی که فعلا وجود دارد اسپیرین است و قرصهائی است که تب و درد را کاهش دهند.
آنفولانزای مرغی به همه ما ربط دارد. به ساکنان هر کشوری که از پرندگان ویزا نخواهد وآسمانش برای پرواز پرندگان باز باشد ! ای کاش پرندگان پرواز را از خاطر می بردند چون اگر به یاد داشته باشند انسان نیز زودتر از موعدش مردنی می شود. اما در مورد پشه چیکونگونیا حتما می گویید به من چه مربوط ! جزائر اقیانوس هند هیچ ربطی به ما ندارند. اما فراتر از مسئله انسانی و کلی آن، این مسئله زمانی برایتان مهمتر می شود که دوست عزیزی در جزائر رئونیون داشته باشید که برای فرار از دست انسانهای به اصطلاح متمدن فرانسه و امریکا و ایران و غیره به نقطه ای ازکره زمین روی آورده باشد که در آن جا تنها به دنبال آرامش بود چون از دیو و دد ملول بود. آن وقت است که هر روزباید فکر کنی نکند که شبها بدون پشه بند بخوابد ، مبادا برود جنگل راه برود مبادا پشه نیشش بزند. اما سخت است که جلوی پرواز پرندگان و پشه ها را بگیری. این کاش حداقل می شد جلوی حماقت انسانها را گرفت ! زهی خیال باطل

Thursday, February 02, 2006

War of the Roses

وقتي از مملکتت دور هستي و در جائي به سر مي بري که در واقع بزرگترين تهديد کننده کشورت هست ؛ وقتي هر روز در راديو و تلويزيون و حتي تلويزيون مدار بسته اتوبوس ها مي بيني که خبر اول در مورد ايران و خطر ايران براي کل جهانيان است اوضاع يک جور ديگر مي شود. نمي دانم شايد به حق و شايد هم به ناحق به شدت نگرانم. اين بار نگراني ام از اين است که خيلي از امريکائي ها حتي کساني که علنا بر عليه حضور امريکا در عراق هستند اين مسئله را باور کرده اند که ايران دارد سلاح اتمي توليد مي کند (والله نمي دانم حالا دارد توليد مي کند يا نه؟ ولي وظيفه ملي و وطني ما فعلا ايجاب مي کند که بگويم اي بابا سر کار گذاشتنتون ! کدام سلاح اتمي ... برق هم به زور داريم سلاح اتمي کدومه) چند روز پيش يک آدم نازنين امريکائي بعد از کلي حاشيه رفتن آخر پرسيد آيا راست است که در ايران ؛ ايراني ها از امريکائي ها متنفرند؟ گفتم مي داني فکر مي کنم رابطه ايران و امريکا (البته بيشتر در سطح دولتها ولي در مورد مردم هم فکر مي کنم کم و بيش درست باشد) عين فيلم جنگ گل سرخ است. يعني داستان عشق و تنفر غريبي است که نهايتا همديگر را واقعا خورد و خاکشير مي کنند و جفتشان در آغوش هم مي ميرند ! (حالا در مثل مناقشه نيست) . بياييد رابطه ايران را با ديگر کشور ها در نظربگيريد. مثلا رابطه عاطفي ايران با امريکا اصلا شبيه مثل رابطه عاطفي ايران با حتي فرانسه و حتي انگليس !! نيست. علي رغم تمام تاريخ مشترکي که ايران و انگليس بر سر جريان نفت با هم داشتند هيچوقت ايران با انگليس وارد يک رابطه عاطفي نشد. رابطه اين دو تنها اقتصادي و سياسي بود. اما ايران و امريکا با اينکه از همديگر به شدت زخمي و داغدار شده اند اما به ۱۰۰۱ دليل (سياسي ؛ اقتصادي؛ و همينطور فرهنگي و اجتماعي) نمي توانند دست از سر همديگر بر دارند و کار خودشان را با هم يک سره کنند. وجود ايراني هاي موفق و پرکار در اينجا ؛ شنيدن زبان فارسي و حضور فرهنگ ايراني در بسياري از محله هاي لوس آنجلس و حومه و همچنين در بسياري از ديگر شهرهاي امريکا باعث شده که فرهنگ ايراني لااقل در برخي از ايالت ها جزئي از فرهنگ امريکائي شود و احساس غريب بودنش را از دست بدهد.اين ادغام فرهنگي حداقل در کاليفرنيا تنها بدر مورد برخي از کشورها مثل ژاپن و چين و مکزيک و ايتاليا (يعني کشورهاي مهاجر فرست اصلي در اين ايالت) صورت گرفته. از سوي ديگر هنوز خاطره شاه و فرح و روابط دوستانه ايران و امريکا در ذهن لااقل نسل هاي گذشته به خوبي وجود دارد. با هر آدم مسن امريکائي که حرف مي زني مي گويد من قبل از انقلاب ايران بودم و چند کلمه اي هم فارسي برايت صحبت مي کند (حالا منظورم همه نيست ولي زياد پيش مي آيد). اما داستان ما اينجا يک اشکال پيدا مي کند : براي اغلب امريکائي ها (همچون بسياري از ايرانيان مهاجري که بعد از انقلاب ديگر به ايران نيامدند) دو تا ايران وجود دارد. يکي ايران که در خاطره ها وجود دارد و يکي هم ايراني که امروز هست.
در ميان مهاجرين ايراني هستند کساني که بيش از ۲-۳ دهه است که به ايران نيامده اند ؛ فرزندانشان به سختي فارسي صحبت مي کنند و يا اصلا صحبت نمي کنند (گاه علاقه آنها را که به زبان و فرهنگ فارسي مي بيني که هيچي هم از آن نمي فهمند واقعا دلت از اين گسست اجباري مي سوزد). علي رغم اين گسست فيزيکي مهاجرين با ايران ؛ بسياري از آنها حتي علي رغم تابعيت امريکائي شان کماکان خود را ايراني مي دانند و با دل و جان وابسته آن ايراني هستند که ديگر وجود خارجي ندارد. ايران آنها تصويري مجازي است از هر آنچه که دوست داشتند که به نام ايران وجود داشته باشد. تصويري مجازي که لنگرگاهش خاطره ها و عکس هاي قديمي و داستانهاي خانوادگي است ودر نقطه اي از تاريخ به پايان رسيده. اما مکمل اين تصوير ؛ تصوير ديگري است که ساخته و پرداخته رسانه هاي امريکائي و در جهت منافع سياسي و اقتصادي امريکاست . تصاويري با بهره گيري از انواع تکنولوژي ها و به خصوص روانشناسي اجتماعي که باعث مي شود تصويري به امريکائي ها ارائه شود که منشاء تروريسم و وحشت و عامل اصلي ناامني در کل جهان است . تصويري که خودمان در ساخت و پرداخت آن سهم بسيار بزرگي داشتيم و داريم و با بهره گيري از فرهنگ برازنده پوز زني و رو کم کني تصميم داريم تا آخر خط هم برويم حالا قيمتش هر چه که باشد.
از آن طرف ايران هم ممکن نيست دل از امريکا بکند و امريکا را رها کند نه از لحاظ سياسي که هزاران دليل دلخوري از امريکا دارد. اما از لحاظ اجتماعي و فرهنگي مثل بقيه دنيا نمي تواند از امريکا دل بکند . خيلي از کشورهاي دنيا به امريکا فحش و دشنام مي دهند ( از همه بيشتر فرانسوي ها !) اما بدون امريکا؛ بدون همبرگر و کوکا و هاليوود و شلوار جين امريکا امورات دنيا ديگر نمي گذرد ! مگر اکثر جوانهاي دنيا قبله موعود ديگري به جز امريکا دارند؟ زماني بود که در برابر جهاني شدن از امريکائي شدن دنيا سخن مي رفت. چون فرهنگ امريکائي سينه خيز در تمام دنيا رسوخ کرد و در هر دياري خود تبديل شد به يک نوع فرهنگ ملي. کوکا و فانتا تبديل شدند به نوشابه سياه و زرد ! يا زمزم کولا و يا مکه کولا (فکر مي کنم در يکي از کشورهاي عربي به اين نام در مي آيد) اما اصل اين است که همشان تقليدي بودند از کوکا و پپسي کولا حالا اسمش هر چه باشد. مسلما امريکا هم از فرهنگ هاي ديگر بسيار گرفته اما به هر حال شيوه زندگي امريکائي کم و بيش در بسياري از کشورهاي دنيا رسوخ کرده است. اما حس من اين است که در مورد روابط ايران و امريکا شباهت ها بسيار بيش از اين حرفهاست. شباهت ها در بطن جامعه هم وجود دارد اما شکل اش متفاوت است. سبک و شيوه زندگي در ايران امروزي خيلي بيشتر از سبک زندگي امريکائي الهام گرفته شده تا اروپائي. براي بسياري از مردم ايران آنچه از امريکا مي رسد اعتبار بيشتري دارد تا آنچه که از ديگر نقاط جهان مي رسد. بسياري از ايراني ها در درون خود و شايد حتي در ضمير ناخود آگاه خود اعتماد بيشتري به کار امريکائي ها دارند. اما اشکال اين است که اين اعتماد به سبک زندگي امريکائي در تضاد بسيار سختي با بي اعتمادي به سياست و دولت امريکا به خصوص در حال حاضر قرار مي گيرد. اين تضاد شايد يکي از وجوه توضيح اين عشق و تنفر توام باشد.
پس از تحرير - يکي از عادات بد نوشتن بين خواب و بيداري است که موجب مي شود صبح روز فردا غلط گيري لازم شود.