Saturday, November 26, 2005

آدمهای خوبی که از غیب می رسند

این روزها همش به یاد اتفاقات مختلفی هستم که این روزها با آنها دست به گریبان بودم. آنچه که در زندگی روزمره فرانسه دیدم و آنچه در ایران می بینیم؛ به خصوص آنچه که در بیمارستانها و یا اصولا در ارتباط با جان آدمها اتفاق می افتد؛ فکر می کردم چرا ما این طور شدیم؟ در این کشور علی رغم تمام اتفاقاتی که می افتد اصل بر نجات جان افراد است؛ حالا می خواهی فرانسوی باش و یا مهاجر و یا توریست؛ بیمه داشته باش یا نه. در ایران هنوز با این طرز فکر خیلی فاصله داریم. بزرگترین بیمه اجتماعی برای ایرانیان خانواده و دوستان و آشنایان شان است و شاید هم بود. حق بیمه خود را هم از طریق محبت و مهمانی و دورهم جمع شدنهای مکرر به هم پرداخت می کردند. برای همین در ایران خیلی بعد از دیگر کشورها پدیده خیابان خواب خود را نشان داد چون همه بالاخره کسی را داشتند. اما با این زندگی جدید و گران کمتر کسی می تواند "حق بیمه" خودش را بدهد دولت هم اصلا نتوانسته این کمبود را جبران کند به خصوص به این خاطر که عواطف و همبستگی ها را می خواهد با یک سری قوانین خشک و هر لحظه من درآوردی که یا دم به دقیقه تغییر می کند و یا مال عهد دقیانوس است جبران کند. به هر حال حیف که آدمهای خوب و بیمه اجتماعی واقعی ایران دارد هر روز کمتر و کم رنگ تر می شود
*************
اما همه اینها یک طرف، و از اون طرف هم این که این روزها چنان که می دانید و آگاه شده اید؛ ناگهان یک نفرآدم با مرام و با معرفت از عالم مجاز رسید و ندیده و نشناخته و نخواسته برای این وبلاگ کلی وقت گذاشت تا این وبلاگ خانم یه سر و وضعی پیدا کند. اما جالب خواهد بود بدانید که نزدیک بود رفاقت مجازی ما علی رغم تمام این حرفها به شدت به هم بخورد چون زمانی که تمپلیت های تصحیح شده این دوست با مرام را در وبلاگم کپی کردم دیدم ای داد روی هر چه کلیک می کنم صفحه ایمیل یاهو باز می شود ! گفتم ای دل غافل دیدی دچار حمله تروریستی شدم !!! اما در عرض چند ساعت کاشف بر آمد که این جناب آقای یاهو بی مروت بود که زمانی که تمپلیت از طریق خود ایمیل می رسد تمام آدرس های خودش را در تمپلیت کپی می کند و خلاصه حسابی همه چیز را قاطی می کند و نهایتا باعث دعوا و از این صوبتا !بین دوستان می شود. خلاصه مواظب باشید از ما گفتن بود؛ هر چند که اونهایی که باید بدانند ؛ می دانند این بیشتر برای بقیه ای که مثل من نمی دانند بود که دیگر به گوگل و یاهو و این عده اطمینان نکنند که از هر طریق خودشان را می خواهند وارد زندگی خصوصی ما بکنند. خیر نبینن انشاالله

Thursday, November 24, 2005

شرمنده

ببخشید که این صفحه همش بیخودی آپدیت می شه و هیچ مطلب جدیدی هم روش نیست. یکی از دوستان عزیز بالاخره دلش به حال من و این وبلاگ شتر گاو پلنگم سوخت و چنان از مطلب "کس نخارد پشت من..." دلش به درد آمد که نهایتا تصمیم گرفت که کمکم کند، اما از آنجایی که بنده متاسفانه هیچ وقت ممکن نیست مثل بچه خوب حرف گوش کنم و باید همه چیز را خودم تا آخر کنترل کنم ! انقدر تمپلت این دوست عزیز را جا به جا کردم و الکی توش دست بردم که همه چیز را صد بار خراب کردم (ولی آخر اچ تی ام الم یه ذره بهتر شد) حالا این یکی دو روزه کمی دندان به جگر بگذارید انشاالله خودش درست می شه. فعلا که فلک و ابر و باد و خورشید و دوستان با معرفت و علاقه مند به فمینیست ها !! در کارند که مسرت خانم وبلاگ با شکل درست به زبان فارسی بنویسد. ممنون از دوستان خوب

Thursday, November 17, 2005

جرقه های حاشیه ای که متن را می پوشانند

خوب دیگر فکر می کنم وقتش باشد که بپردازم به مسائلی که قبلا مطرح کردم و در حال حاضر بعضی از دوستان از جمله مهدی، سیما و پویا درارتباطهای مختلف سر بحث را باز کرده اند. این به نظر من بهترین قسمت وبلاگ های روشنفکری است که فرصت برای بحث های مجازی را ایجاد می کند تا عرصه عمومی ناموجود را بوجود آوریم. هر چند از طرف دیگر همین بحث ها باعث از بین رفتن فضای لازم برای شکل گیری و شناخت بیشتر من دوم / اول می شود و تنها "من" انتلکتوال از آن می تواند بهره ببرد. همیشه این انتلکتوالها به آدم اجحاف می کنند !! بنابراین من پیشنهاد می کنم که هممون چند تا وبلاگ داشته باشیم تا آخر بفهمیم چه می خواهیم بگوییم !
به هر حال سیبستان دقیقا آنچه را که من روی آن تاکید فراوان داشتم از مطلبم گرفت و با عنوانی بسیار بهتر (آشوبگران 16 ساله و پایان عصر ایدئولوژی) در وبلاگ خود نقل قول کرد. چون در واقع در فرانسه یعنی در مهد انقلاب نه تظاهرات مطلب مهم و تازه ای است ، نه اتوموبیل آتش زدن و نه بحث های بسیار داغ راجع به مهاجران که به نظر من همیشه این روحیه عصیان گری در این جا وجود داشته. اما آنچه که برای من در این آشوب ها واقعا تازه بود عصیان نوجوانان و نه حتی جوانان بر علیه امنیت شهری و واکنش مردم به این نوجوانان بود و این همان مطلبی بود که این عصیان را از عصیان های 1968 جدا می کرد که انقلاب دانشجویی و کارگری بود. هر چند که این عصیانها پس از مدتی خصوصیت نوجوانی خود را از دست داد و به عنوان شورش مهاجران مطرح شد اما این جریان تا آنجائیکه که در شهرهای بزرگ به چشم می توانید ببینید در هر حال دو عامل تواما جوان + مهاجر را به عنوان عامل شورشها مطرح می کند. این به این معناست که اگر پای پدر و مادر های این جوانان به عنوان خاطی پیش کشیده می شود نه به عنوان شورشگر بلکه به عنوان پدر و مادر هایی که نتوانسته اند فرزندان خوبی تربیت کنند که نمی توانند بچه های خود را شبها در خانه نگه دارند و قرار است که دولت فرانسه این پدر و مادر های بیچاره را جریمه کند ! پدر و مادر هایی که گاه سن آنها فراتر از 40-50 سال نیست و بنابراین خود نسل دوم مهاجر هستند. اما هنوز هم به نظر من مسئله در فرانسه طبقاتی نیست بلکه مسئله حذف و پذیرش یا
inclusion / exclusion
است. این جاست که فکر می کنم آقای مردیها اشتباه می کند زمانی که از رشک و حسد حرف می زند چون مطلب را می خواهد از دیدگاه روانشناسی اجتماعی بسنجد که فکر می کنم تا حدی ناشیانه با آن برخورد کرده و در جایی دیگر هم حق دارد که از ماجراجویی و لذت تخریب صحبت می کند ولی علت آنرا هم روشن نمی کند. بسیاری از آتش هایی که افروخته شد نه الزاما با شناخت ظلم و کینه طبقاتی بلکه شاید تنها با روحیه تخریب فارغ از اینکه به دارائی چه کسانی آسیب رسیده می شود هزاران اتوموبیل ها و مغازه همسایه و هم محله و مهاجر و کارگر و سفید و سیاه به آتش کشیده شد و آنهم مسلما بیشتر در حومه شهر و نه در مناطق پولدار نشین . آنچه که به آتش کشیده شد لزوما متعلق به فرانسوی سفید پوست اروپایی نبوده و بیشتر به آتش کشیدن آنچه بود که در دسترس بود. مسلما اتفاقاتی که افتاد باعث شد تا چشم فرانسوی ها به نتیجه میل شدید خود برای عدم پذیرش ارگانیک غیر در جامعه باز شود. تا زمانی که افراد یک جامعه به صورت ارگانیک با یک دیگر عجین نشده اند مسلما هزار کارت و گذرنامه فرانسوی هم به درد زیادی نمی خورد. در اینجاست که مسئله مهاجر را باید در متن اجتماعی و فرهنگی اش دید. اینکه شما در کانادا و امریکا مهاجر باشید با اینکه در انگلیس و فرانسه و بلژیک و دیگر کشورهای استعمار گر مهاجر باشید دو مقوله کاملا متفاوت است. در ایران نیز مسئله مهاجرت کاملا معنا و مفهوم فرهنگی – اجتماعی متفاوتی دارد. ایرانی که بین ترکیه و افغانستان و کشورهای عربی و غیر قرار گرفته حالت جزیره ای را دارد که همیشه در حال دفاع از خودش است چون خیال ادغام در هیچ فرهنگی را ندارد و تنها از فرهنگهای دیگر جذب می کند. بنابراین رفتارش در قبال "خارجی" هم بستگی به ماندگاری وی و قابلیت جذب و ادغا در جامعه و فرهنگ ایرانی دارد. در اینجا به نظر من هم در فرانسه و هم در ایران مسئله نژاد متاسفانه بسیار مهم است و شاخص منفی دارد.
برای مثال فکر کنید تنها ایرانیان (به خصوص عامه مردم) نسبت به سیاه پوستان چقدر برخورد زشت و تحقیر آمیز دارند. من متاسفانه این مسئله را در مورد بچه های یکی از فامیل هایم که با مردی سیاه پوست ازدواج کرده به خوبی دیده ام که بچه ها فارغ از خانواده که همه عاشقشان هستند تا چه حد در خیابان مورد استهزا و ایما و اشاره قرار گرفته اند. در فرانسه بیش از سیاه پوستان کمتر از عربها مورد بدبینی قرار دارند. چون فکر می کنم نوع استعمارکشور های افریقائی مانند برای مثال با الجزایر و مراکش متفاوت بود. البته باید بگویم که من اصلا متخصص استعمار و مهاجرت نیستم اما برداشت های خودم را از جامعه فرانسه می گویم.

اما برسیم به مسئله مرگ ایدئولوژی که فرنگوپولیس در نوشته جدیدش ابعادی از آن را در ارتباط با جامعه اطلاعاتی آورده است که به نظرم بسیار جالب اما شاید کمی سنگین برای وبلاگ آمد. تفاوت برخورد من و سیما شاید در نوع پرداخت مسئله باشد. تحقیقات من عمدتا میدانی هستند و کمتر تئوریک؛ یعنی تئوری برای من تنها برای محک زدن و توجیه و یا تغییر یافته های میدانی ام می آیند. بچه های این دوره به هیچ ایده آل و هیچ آینده بهتری به جز آنچه در معرض دیدشان قرار دارد (انواع تصاویر رسانه ای در هر سطحی و در هر جایی به جز نقاطی که هنوز وارد جهان نشده اند !) سیما صحبتش را با این مطلب تمام کرد که : حالا در سطح ملی هم این "انسجام اجتماعی" انگار چنین تکنوتوپیایی را در سر می پروراند! (قابل توجه دکتر معین که من و بلاگرهای زیادی به او رای دادیم: حالا ما با به تصویر کشیدن کوه و کمن ایران هر قدر هم بخواهیم از انسجام اجتماعی از طریق جامعه اطلاعاتی حرف بزنیم، حقیقت زندگی بسیاری از مردم ایران این است که نه می دانند وبلاگ چیست و نه در عمرشان کامپیوتر دیده اند!) باید پرسید که صحبت از "جامعه اطلاعاتی" برای اکثریت مردم ایران که دسترسی به اینترنت ندارند، آب و نان می شود؟

راست می گویی که در ایران امروز هنوز اینترنت جای زیادی ندارد. اما تنها اینترنت نیست که جامعه اطلاعاتی را شکل می دهد؛ ماهواره؛ تلفن موبایل؛ و حتی دوربین های دیجیتالی که فرصت نمی دهند و در آنی لحظه حال را تبدیل به یک خاطره و گذشته می کنند، همه زندگی ما را به سرعت تغییر می دهند. این ابزار بر خلاف اینترنت به سرعت در دسترس عامه مردم قرار می گیرند چون مصرف عمومی و روزمره دارند و احتیاج به سواد خاصی ندارند اما سبک و برخورد به زندگی را به شدت تغییر می دهند. تلویزیون و رادیو هم که در تمام کشورهای دنیا الان زمانی که سقفی وجود دارد حضور دارند هم که جای خود دارند.
حرف من این است که ما در دنیایی زندگی می کنیم که حاشیه هایش از متن اش از مهم ترشده. حاشیه ها (با محتوای متفاوت البته) دارند انقدر ضخیم می شوند که به زودی متن را از بین خواهند برد. آنچه مانوئل کاستلز با عنوان مرگ پدرسالاری در جامعه اطلاعاتی کنونی مطرح می کند نیز به نوعی همین مهم شدن حاشیه ها است. آنچه در دنیای کنونی می گذرد بیشتر شبیه به یک آتش بازی است که هزاران نور و جرقه در جهات مختلف ساطع می شود که هیچ کدام نیز عمری ندارند و به شدت موقتی است. به نظر من از بین رفتن لذت "ثبات" و "همیشه" و "پایداری" و شکل گیری عشق و یا نیاز و یا حتی شیوه زندگی مبتنی بر نوجویی و تغییرهای لحظه ای بعد دیگری از علل مرگ ایدئولوژی و بسیاری از مسائل دیگر اجتماعی را توضیح می دهد. امروز ما احتیاج به زمان داریم تا خود را با این سرعت تغییر و موقتی بودن تطبیق دهیم اما چون زمان دیگر نداریم این کمبود را از طریق نسل های متفاوت باید جبران کنیم

Monday, November 14, 2005

نقش زبان در آشوب های فرانسه

چند روز پیش قسمتهایی از پست قبلی ام را راجع به فرانسه سیبستان عزیزالبته بدون هیچ توضیحی در وبلاگش نقل کرد که از وی بسیار ممنونم به خصوص که عنوانش بسیار بهتر از عنوان من بود اما دلم می خواست در این میان نظرخودش را هم در این مورد می دانستم و در خماری نمی ماندم. دوستی دیگرهم به نام پویا یادداشتی بر آن نوشته گذاشت که از او هم بسیار متشکرم چون دیدم حق دارد اعتراض کند چون باز از وسط فکرم پریدم وسط وبلاگ و خیلی از مسائلی را که توجیه کننده این خشونت جدید است را فاکتور گرفتم و نگفتم . اما این بحث طولانی است . چند سالی راجع به جوانان و اقتدار کار می کردم و نهایتا به نتایجی هم در مورداقتدار شکنی جوانان و مرگ اقتدارهای قدیم و زایش اقتدارهای جدید رسیدم که اینشاالله در یک فرصت دیگری مطرح خواهم کرد
اما الان تا تنور داغ است می خواستم چند نکته دوباره راجع به آشوب های فرانسه بگویم.

این مدت که فرانسه هستم فکر می کردم مگر می شود که در فرانسه این همه خبر باشد و من هیچوقت هیچی نبینم؟ البته جایی که هستم نسبتا از شهر دور است بنابراین کمتر شبی بیرون بودم تا با چشم خودم ببینم در خیابانهای شهرهای بزرگ فرانسه چه می گذرد. اما سوار اتوبوس و مترو که می شوم تمام وجودم چشم و گوش می شود ببینم که مردم چه می گویند : تقریبا هیچی ! تلفن کردم پاریس با دوستان مختلف حرف زدم ببینم آیا پاریس واقعا دارد انقلاب می شود، می گن آره البته از این تظاهرات در پاریس همیشه بوده، اما طرفهای ما خبری نیست ! بعد یواش یواش مشکوک می شوی به سیاست های پشت پرده. به نیاز رسانه ها و برخی از دستگاههای دولتی به ایجاد ترس و وحشت بین مردم، به نیاز آنها به ایجاد نا امنی برای اعمال قدرت در فضاهای عمومی و یا سرپوش گذاشتن بر مسائل دیگر. به نقش شرکتهای بیمه ای که این وسط خیلی مشکوک عمل می کنند ! مسلما فرانسه شلوغ است اما نه به شکلی که در رسانه ها به آن بال و پر می دهند. مسلما فرانسه پیر استعمار گرباید زمانی جواب مهاجرانی را که زمانی در بدترین شرایط آنها را پذیرفته را بدهد اما فرانسه به این شلوغی ها هم که می گویند نیست. به چه دلیل انقدر در موردش تبلیغ می کنند؟ به دلایل خیلی زیاد، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و .... ایرانی ها اصولا می گویند کار کار انگلیسی هاست؛ اروپایی ها عقیده دارند که کار، کار امریکائی هاست.
دو - در یکی از گزارش های تلویزیونی جوانی را نشان دادند که چهره عرب داشت اما فرانسه را کاملا بدون لهجه صحبت می کرد. می
گفت آقای سرکوزی می گوید اگر هر مهاجری را دستگیر کنند بدون محاکمه وی را به مملکتش بر می گردانند. اما ما همه اینجا بدنیا آمدیم، اینجا درس خوندیم؛ اینجا بزرگ شدیم؛ کارت شناسائی و پاسپورتمان فرانسوی است و از فرانسه هم تا به حال بیرون نرفتیم، حالا ما شلوغ کنیم ما را به کجا می خواهند برگردانند؟ مراکش را من اصلا نمی شناسم. من فرانسوی ام و ملیت دیگری ندارم. حتی اگر پدر و مادرم مراکشی باشند. (این هم بحثی است آیا این جوان مهاجراست یا فرانسوی). از سوی دیگر سرکوزی در این مدت با صحبت هایی که کرده اشتباهات زیادی مرتکب شده ؛ هر چند که از قرار در مجلس گفته که تقصیر خود ما فرانسوی ها بود که با مهاجران درست رفتار نکردیم. این حرف مرا به یاد حرف داریوش شایگان در کتاب "زیر آسمانهای جهان" انداخت که در جواب رامین جهانبگلو از خصوصیت انطباق ایرانی ها در مهاجرت ( اگر درست یادم باشد چنین استدلالی داشت ، نقل به مضمون) می گفت : بستگی دارد که ایرانی ها کجا مهاجرت کنند. برای مثال در امریکا که تاریخ اش تنها به 400 سال می رسد؛ و ریشه های فرهنگی تاریخی عمیقی ندارد؛ ایرانی ها هم خصلت ایرانی بودن خود را بیشتر حفظ می کنند و هم به راحتی با فرهنگ امریکائی عجین می شوند و در نهایت هم خیلی ایرانی می مانند و هم کاملا امریکائی می شوند. اما در اروپای کهن چنین اتفاقی نمی افتد؛ ایرانی مهاجر با تمام قوا سعی می کند خودش را با فرهنگ تاریخی میزبانی تطبیق دهد که هزاران ادعای تاریخی دارد اما نهایتا هرگزنمی تواند چون فرهنگ تاریخی اروپا خاصیت پذیرش مهاجر غیر ندارد و این اجازه را به مهاجر نمی دهد. در نهایت افراد هم فرهنگ / ملیت خود را ازدست می دهند و هم نهایتا اروپایی نمی شوند. البته در این میان من فکر می کنم که تفاوت بسیار بزرگی هم هست بین کشورهای استعمارگر و امپراطوری های غیر استعمار گر. مهاجران کشورهای استعمارگر همیشه در موقعیت آسیب پذیرتری قرار دارند تا مهاجران معمولی.
سه - فرانسوی ها در مورد زبانشان حساسیت بسیاردارند. غلط حرف زدن در فرانسه واقعا بد است و استفاده نادرست از کلمات عواقب بد دارد. در میان این ماشین سوزان و شلوغی ها قوانینی وضع شد و بحث های مختلفی در مورد نوع استفاده از کلمات و لحن حرف زدن نیروهای پلیس و آشوب گران در بین فرانسوی ها درگرفت که بسیار جالب است. اولا که بر طبق قانون جدید پلیس دیگر حق گفتن "تو" را به افراد ندارد و باید از لفظ "شما" استفاده کند. ثانیا در صورت توهین و ناسزا از قرار افراد می توانند از پلیس مربوطه شکایت کنند (حالا چه جوری اش بماند؛ مثلا فکر کنید وقتی طرف کتک حسابی می خورد بعد برود شکایت کند که این وسط این اقا از فرصت استفاده کرد به من گفت تو و یا فحشم داده ! ولی از شوخی اش گذشته تا شنیدم فکر کردم ایکاش توی ایران هم آدمها را بابت این تو گفتن های بی جا بعد از انقلاب جریمه می کردند که هر کس و ناکسی به آدم تو نگه ! این هم از امریکائی پرستی ماست) اما از شوخی گذشته؛ مردم به شدت از سرکوزی بابت کلماتی که در سخنرانی هایش علیه آشوب گران استفاده کرده انتقاد کرده اند. همان جوانی که خود را کاملا فرانسوی می داند می گوید سرکوزی حق ندارد در مورد ما کلمات نادرست و توهین آمیز (در حد الوات، کثافت،....) به کار ببرد. ما فرانسوی هستیم پس این مسئله شامل همه فرانسوی ها باید بشود! یکی از روزنامه ها نوشته است که وقتی کسی به قدرت و وزارت می رسد حق ندارد از زبان عامی استفاده کند (قابل توجه دولتمردان جدید ایران که با این حرف زدنشان مملکت را دارند به خاک سیاه می نشانند !)
راستی دوستان عزیز اگر کسی به من بگوید این بلاگ رول چه جوری کار می کند و من چه جوری اسم دوستان و لینک دونی می تونم بگذارم خیلی ممنون می شود . البته ترجیحا اگر ایمیل بفرستید باز هم بیشتر ممنون می شوم

Thursday, November 10, 2005

نگاهی دیگر به ناآرامی های فرانسه

در وقایع فرانسه که دارد در سطح اروپا به سرعت دامنه اش کشیده می شود و در آلمان و بلژیک نیز شکلهایی از شورش دیده می شود؛ باید به چند عامل اشاره کرد. در این وقایع هر چند بسیاری می خواهند دوباره مسئله جنگ مذاهب را پیش بکشند ورویارویی "مسلمانان" را مسیحیان عمده کنند اما در سطح دولتی آنچه بیش از پیش دارد خودش را نشان می دهد در واقع زخم های التیام نیافته فرانسویان در جنگ الجزایر است. این که امروز در بسیاری از شهرهای فرانسه و یا بهتر بگویم در برخی از محلات مختلف بعضی از شهرهای فرانسه حکومت نظامی اعلام و بین ساعت 22 تا 6 صبح هیچ نوجوانی حق حضور در خیابان ها را ندارد و در برخی از مناطق نیز اصولا هیچ کس نمی تواند در خیابان حضور داشته باشد مسائل جدیدی را نمایان می کند.
این قانون منع عبور و مرور بر طبق گفته روزنامه لیبراسیون روز 10 نوامبر مربوط می شود به 1955 و زمان جنگ الجزایر و برای سرکوب قیام مردم الجزایر وضع شده بود. ازسرگیری آن به خصوص در مورد خارجی هایی که در واقع عمدتا همان الجزایری ها هستند در واقع از سر گیری قوانین پسا-استعماری در حومه های شهرهای بزرگ و احتمالا بیش از هر گروه اجتماعی دیگر در بر گیرنده مهاجرانی است که زمانی مستعمره فرانسه بودند. امشب آقای سرکوزی هم آب پاکی به دست تمام خارجیان ریخت که اگر دستگیر شوند حتی اگر دارای کارت اقامت هم باشند فورا به کشور اولیه برگردانده می شوند.
این مسئله واقعا مهم است و خجالت آور برای کشوری که ادعای دموکراسی به این بزرگی دارد.
اما آنچه فکر می کنم در این وقایع بسیار جدید و نادر است مطرح شدن نقش "نوجوانان" زیر 16 سال به عنوان عامل شورش و ناآرامی شهرها و حومه هاست. شورش های 1968 و یا اغلب قیام های شهری به وسیله گروههای اجتماعی فعال و یا مستقل و به هر حال دارای شناسه اجتماعی مشخص (کارگر؛ دانشجو؛ حتی مهاجر) صورت گرفت. اما در وقایع 10 روز اخیر فرانسه عوامل اصلی شورشها و آتش زدن اتوموبیل ها و مغازه ها نوجوانان و بچه های 13-14 ساله بودند. با بچه ها به خصوص که کمی شرباشند و یا قیافه عرب هم داشته باشند امروز به مانند تروریست ها رفتار می شود.
مسلما زمانی که از شورشهای حومه شهرهای بزرگ صحبت می کنیم؛ بحث کمبود امکانات، فقر، تبعیض و غیره مطرح می شود و بر منکرش لعنت ! اما به نظر من این اتفاق جدیدی نیست. به نظر من امروز یک اتفاق جدید افتاده که کمتر به آن توجه می کنند : امروز در فرانسه اعلام کرده اند که هیچ بچه ای حق حضور در خیابان را پس از ساعت ده شب ندارد مگر اینکه با والدین و یا یک فرد بالغ همراهش باشند. بچه ها به عنوان عامل شورش و ناآرامی های شهری باید زیر نظر گرفته شوند. به راستی صرف نظر از تمام تحلیل های چپ و راست وحتی می خواهم بگویم کلیشه ای (که از زمانی که حداقل من یادم هست دلیلش مشخص و معلوم بوده)؛ آیا فکر کرده ایم که چه اتفاقی در سطح جهانی دارد می افتد؟ به کجا داریم می رویم؟ که چه بلایی به سر این بچه ها آمده است (آورده ایم؟) آیا ما باید از کودکانمان بترسیم؟ آیا برای این بچه های نازنین و معصوم دیروز ، امروز ناگهان آنقدر خشونت ساده و پیش و پا افتاده شده است که به آسانی یک بازی می توانند همه چیز را از بین ببرند و به آتش بکشند و بعد هم بگویند چون حوصله مان سر رفته بود و یا چون کاری نداریم بکنیم؛ و یا چون پدر و مادرمان فقیر هستند خواستیم نشان بدهیم چه کار می توانیم بکنیم؟ و به همین آسانی در عرض ده روز شش هزار ماشین را به آتش بکشند. مسلما همشان زیر 18 سال نبودند اما فوق العاده جوان بودند تصاویر حیرت آور است
من به روح زمانه و جهانی شدن عقیده دارم. فکر می کنم که روح زمانه امروزه با جهانی شدن بسیار سریع تر در تمام دنیا حس می شود و وارد زندگی مردم می شود. جهان سوم و جهان اول هم ندارد. اگر این مسئله دامنه اش به اروپا کشیده شود؛ دیر یا زود دامنه اش گسترده تر نیز خواهد شد. در ایران مراسم چهارشنبه سوری مدتهاست که بچه های ایرانی را با ترقه بازی های اساسی آشنا کرده. با آنچه ما و دیگران بر سر جوانانمان آورده ایم خیلی نسبت به آنها خوش بین نباشیم. دیگر دوران ایدئولوژی های طلائی گذشته متاسفانه. آنچه که این شورشها را با دیگر شورشها متمایز می کند این است که هدف اصلی آن اعمال خشونت است ، خشونتی که هر شب در تلویزیون؛ در سینما؛ در بازی های اینترنتی؛ در خانه ؛ در خیابان ؛ در کافه؛ ... جزو چهاردیواری زندگی همه ما و به خصوص نوجوانان سراسر جهان شده است. بیش از اینکه به فکر مهاجران باشیم به فکر نسل جدیدی باشیم که نهایتا مهاجر و غیر مهاجر نمی شناسد . فکر برنامه های تلویزیونی و تمام اوقات فراغتی را بکنیم که در آنها میزان خشونت و استرس و ترس هر چه بیشتر باشد لذت بخش تر است
در ضمن محض اینکه بدانید که فقط خودمون بلاگر ها را نمی گیریم و بازداشت نمی کنیم؛ بدانید که فرانسوی ها هم بالاخره از ما یاد گرفتند و دو تا بلاگر را بازداشت کردند زیرا ترغیب به شورش می کردند. در ضمن اگر می خواهید بیشتر در جریان نقش بلاگ ها در نا آرامی های فرانسه و شاید دیگر نقاط دنیا باشید این مطلب را در این صفحه تکنوکراتی به نام دنبال کنید و اگر هم فرانسه زبان هستید؛ بلاگ روزنامه لیبراسیون و همینطور یکی ار معروفترین بلاگر های فرانسه لوئیک لومور را ببینید .

Saturday, November 05, 2005

قهرمانان خسته از روایت های گم شده

تا پارسال وقتی که می خواستم اوضاع ایران را به چیزی تشبیه کنم می گفتم انگاری که روی دوچرخه ثابت زندگی می کنی؛ از صبح تا شب می دوی و شب می بینی حتی سانتی متری تکان نخوردی (این مال آدمهای معمولی بود، آدمهای خوش شانس ممکن بود توهم برشون داره که دو سه سانت جلو رفتن و البته عده ای هم بودند که چند متر در روز عقب می رفتن) اما تازگی ها فکر می کنم زندگی ما در ایران شبیه به زندگی رمان نویس بی تجربه ای شده که با این که فکر های جالبی داشته و کلی برای رمان عزیزش وقت گذاشته تا شخصیت پردازی کند ورمان را به جایی برساند اما یک روز ناگهان در برابر واقعه ای قرار می گیرد که هیچوقت نخواسته بود باور کند که برای او هم پیش می آید. یعنی هیچ وقت فکر نکرده بود که می بایست تمام ساخته و پرداخته اش رانسخه برداری کند و به صورت نهادینه و ملموس در جایی حفظ کند ، زیرا نه به تکنولوژی باید اطمینانی کرد و نه به مظاهر مدرنیسم ! چون اگر مواظب نباشد مثل امروز ... ناگهان برق می پرد، کامپیوترش می سوزد و یا ویروسی می شود وهر چه نوشته به باد فنا می رود و هیچ نشانه ای از رمان نمی ماند به جز اندیشه روال داستان و شخصیت های محو و کم رنگ رمانی که همه چیزش در هم و سردرگم شده. نویسنده بیچاره باید از اول شروع کند و بنویسد . اما ای دوست بیچاره من این بار چندمت بود که این بلا سرت آمد ! تا کی باید اشتباهاتت را نشخوار کنی و همان داستان را دوباره تکرار کنی؟ فکر می کنی چند بار دیگر این داستان را می توانی ازاول شروع کنی و با یک روایت جدید همان رمان را بنویسی ؟ خسته نشدی؟ فکر می کنم که قهرمانان رمانت دیگه از دستت خسته شده اند و دیگه دوستت ندارند خیلی بده وقت همه تلف شد؛ نویسنده؛ خواننده و قهرمانان رمان های ننوشته و یا گم شده