Thursday, August 25, 2005

تهران و شهر ری

برای خیلی ها تهران شهری است بی هویت، زشت، آلوده و صدها عیب دیگر.
ولی چند نفر تهران را واقعا می شناسند؟ چند نفر ورای خوش گذرانی می روند که تهران، شهرشان را کشف کنند؟
یکی از محله هایی که به جز مردم محله اش کمتر کسی می شناسدش شهر ری است. شهر ری چنان هویت استواری دارد که وقتی به بچه های شهرری می گویی تهرانی بهشان بر می خورد. سالهاست که به محله های جنوب شهر از جوادیه و نازی آباد و افسریه تا شهرری می روم. چند روز پیش هم پسرعمویم را که پس از سالها به ایران آمده بود را برای تهران گردی به شهر ری بردم. به برج طغرل و چشمه علی و قلعه گبری

و اما برج طغرل واقعا زیباست، زیباترین قسمتش تهی بودنش است و آن دایره خالیش رو به آسمان
چشمه علی در خاطره خیلی از تهرانی های قدیم چشمه علی محل قالی شویی زنان جنوب شهر بود اما امروز شده یک محل خیلی باصفا برای آبتنی بچه و بزرگ . وقتی بچه ها را نگاه می کنی حس می کنی که در این شهر پر سر و صدا و شلوغ اینها گوشه ای از گذشته تهران را گیر آورده اند و بی خیال دنیا در آن خوشند.
ا

ما قلعه گبری ؛ تاریخی ترین دیوارهای تهران در بدترین وضعیت قرار دارد. نه هیچ گونه اطلاعاتی از آن کسی دارد؛ کی ساخته شده ؟ برای چه؛ چه شد در آنجا چه بود؟ هیچ مطلقا هیچ، نه نوشته ای ، نه مراقبتی. امروز شده انبار حرم مطهر. چرا چون مربوط به زرتشتی ها بود؟ یا چون به قول نگهبان چون پر از معتاد و قاچاقچی بود؟ آیا نمی شد میراث فرهنگی فکر بهتری برای اینجا بکند؟ خواستیم عکسی بگیریم طبق معمول در ایران پریدند که نه نه مبادا! چرا چون همه چیز در ایران امنیتی است.
همان روز کمی قبل در فرهنگسرای بهمن وقتی داشتیم از یکدیگر عکس می گرفتیم خانمی چادری با ترشروئی آمد و پرسید برای عکاسی آیا با روابط عمومی "هماهنگی" کرده اید؟ فکر کردیم اگر بخواهیم از هم عکس بگیریم باید برویم ارشاد و بعد می گویند نخیر نمیشه کارت خبرنگاری ندارین نمیشه از هم در فرهنگسرای بهمن عکس بگیرین. آی آقای غریب پور کجائی ببینی چه به سر فرهنگسرا آورده اند ؟ یادش به خیر. تا آنجائی که من می دانم اگر روزی خاتمی آمد نطفه اش در محله کشتارگاه و فرهنگسرای بهمن بسته شد. زمانی که بچه های محله برعکس پدر و مادرشان که شرمنده محله کشتارگاه بودند با افتخار می گفتند که بچه های محله فرهنگسرا هستند. مدتها خواهد گذشت تا افراد بفهمند که در این مملکت چه کسانی کار کردند و چه کسانی کار آنها را توبره کردند و بر باد دادند

اگر کسی یک لحظه فکر این بود که چرا تهران هویت ندارد و برای هویت آن فکری می کرد شاید آن وقت به طور جدی می شد به شهر ری و ابنیه تاریخی اش به شمیران و محله های باصفایش ؛ به بازار و هویت 200 ساله اش فکر کرد و عزیز من حتی از آن پول درآورد... مگر بقیه جاهای دنیا چطورند. مگر چگونه باید ابنیه تاریخی را حفظ کرد و در عین حال خرج حفاظتش را تامین کرد.

Tuesday, August 23, 2005

گذشته پشت شیشه -1

این عکس ها لااقل 100 سال سن دارند. وقتی بچه بودم هروقت به خانه خانم افتخارالملوک می رفتم مدهوش لطافت این عکسها می شدم. یادش بخیر و روحش شاد

نامه ای مرده از گذشته ای دور

J'ai envie de partager la musique. Toutes les musiques, autant la sonate de violon et piano de Frank que la musique de nos âmes
Certains maux sont bienvenus. Ils montrent le chemin de salut.
C'est toi même qui l'a dit, n'est-ce pas ?
Même si c'est l'impossible, même si c'est le provisoire, osons de casser les murs.
Il y a des choses dans la vie qui valent d'être échanger contre un mur en verre incassable qui n'a aucune autre fonction que séparer les amis, et ceux qui s'aiment ou au moins qui peuvent s'aimer, énormément.
Toujours j'ai cru que aimer est plus durable que l'amour. Ça peut durer toute une vie, malgré les distances. Malgré le temps, malgré la mort de l'amour.
Mais pour aimer il faut casser les murs.
Il faut toucher, il faut sentir.
Il ne faut pas rester inerte, emmuraillé dans les jeux sociaux.
Je deviens stupide devant ce mur. Je deviens claustrophobe, je meurs devant les murs.
Tu aimes tant l'indisponibilité, l'impossibilité !
Tu aimes toujours chercher ta sécurité derrière le mur.
Comme si tu as peur de la largeur de l'horizon, pour toi le mur te protège.

But my darling,
"The Mystery of the world is in the visible, not in the invisible"
believe me !

Wednesday, August 17, 2005

Don't worry, be Happy ! نگران نباشین ، خوش باشین یا

حالم بد است. فکر این کابینه را می کنم حالم بدتر می شود. نوشته مسعود بهنود را خواندم در مورد سابقه چنین دولتهائی در ایران فکر کردم خوب آنزمان انتصابی بود و نخست وزیری بود واحتمالا قابل برگشت. حال این انتخاب 17 میلیونی مردمی را چه کسی می خواهد جبران کند؟ هستند دوستان بسیاری که از ته دل فکر می کنند که حالا که دولت و مجلس یکدست شد مردم بلاخره بلند می شوند و رگ غیرتشان به جوش می آید و این حکومت را برمی اندازند و دولتی دموکراتیک به جای آن می نشانند ! اما بدبختی این است که انتخاب شدن چنین کابینه ای تا مدتها تنها غصه تعداد کمی از روشنفکران به زعم آقایان غرب زده خواهد بود تا زمانی که وزیران و وکیلان عزیزبا تجربیات خود وارد عرصه فرهنگی و اقتصادی شوند و بگیر و ببندها و همه آنچه که در این 27 سال به بهائی بس سنگین بدست آورده شده را بر باد هوا دهند. آن موقع بلکه مردم سرشان را یک کمی از برف بیرون آورند تا ببینند چقدر با انتخاب بی مانند خود هم خودمان هم دنیا را شرمنده کرده اند. صد البته تا اقایان وزیر وزرا تصمیم بگیرند که چگونه پوست ملت را بکنند مثل همیشه مردم همیشه در صحنه یک راه کار جدیدی پیدا می کنند که تا به حال نه به عقل خودشان رسیده بود و نه به عقل جن . کابینه جدید هم گیچ می شود و آخرش هم نمی تواند اون کارهائی را که می خواهد بکند. اصولا در ایران رسم دولتمردی این است که بقیه نگذارند ادم کارش را بکند. باور ندارید ببینید آیا تا به حال دولتی شده که بیاد و هر کار که دلش می خواد بکند؟
چرا چون ین مسئله از روز ازل انگاری همین جور بود : مثلا عربها آمدند سرکار مدتی بعد دیوانشان فارسی شد؛ مغولها آمدند به ایران و شاعر و سخنور برگشتند، جمهوری اسلامی آمد و مردمی که سابقا در زمان شاه اندکی عرق خور بودند به کلی عرق ساز و شراب انداز شدند و یا زنانی که آن موقعها به زور وارد دانشگاه می شدند امروز دانشگاه ها را کرده اند ملک پدری خودشان.
به هر حال این دولت جدید هم در زمانی که فکر می کند به به چه ها که نکرده بدون انقلاب و جر و بحث می بیند یکهوی یه جور دیگه شد همه چیز ! حالا چه جورش را والله هنوز خود ملت نمی داند یکهوئی روشش را پیدا می کند ! اما اغلب روش ملت این است که انقدر خودش را با طرف تطبیق می دهد که نهایتا همه چیز را به نفع خودش عوض می کنه مثلا این نوحه خوانی های جدید را ببینید؟ رپ و پاپ و این جوانان عزیز امام حسین را هم شبیه به خودشان کردند به جای اینکه خودشان شبیه به امام حسین شوند اون وقت این آقایان چه خوابها که برای این ملت نمی بینند. به قول شوفر تاکسی که اون روز می گفت : ساده ای ها "!!
دیگه اینکه اگر توی این اوضاع به مردم ما خوش نگذرد حتما یک کاری می کند. چون در مملکت ما خوش گذرانی شده از مسائل مهم روز. چندی پیش دوستی از اروپا آمده بود می گفت چرا به شما وطنی ها باید هر شب "خوش بگذرد"؟ چه دلیلی دارد که هر شب به آدم خوش بگذرد؟ مگر کار و زندگی دیگری ندارید؟ مگر هر شب باید رفت پارتی و مهمانی و خندید و رقصید (آنهم از نوع کاملا سطحی خوش گذرانی های ماها که همه از دم تا خرخره دیپرسند و تنها برای فراموش کردن آنچه در اطرافشان می گذرد خودشون را خفه می کنند نه اینکه واقعا از ته دل کسی بخندد و برقصد. حیف ای کاش این یک کار را اقلا بلد بودیم) خلاصه می گفتم خدمتتون که این اصل به خصوص نزد جوانان عزیز ما خیلی اصل مهمی است. البته همه هم می دانند که به قول معروف این نسل سوخته است و در جمهوری اسلامی پدرش درآمده است اما والله همین بچه ها وقتی می روند مثل بچه آدم در خارچ از کشور که "درس بخوانند" (نه کار دیگر) همشون می شینن سر کار و زندگی شون و هیچ کدام انقدر عطش برای خوش گذرانی و خود خفه کردن ندارد.

Friday, August 12, 2005

آسمون سوراخ شد و من افتادم

در ادامه صحبت شیرین فرهنگ پوز زنی و "منم و ننه م" و " تمام دنیا یه طرف و من یه طرف" راستش نمی دانم چه کنم به خصوص با برخی از دوستان (به خصوص آقایون) که وقتی تلفن می کنند انقدر از خودشون تعریف می کنند که تقریبا حالت تهوع می گیرم. ای بابا چته برادر من آخه... مگه ببخشید ها (وبلاگه دیگه همه چی می شه گفت !) می شه آدم انقدر "چسی" بیاد اون هم به این گندگی ! البته خانم ها هم ماشاالله دست کمی ندارند ولی امان از آقایون، خانم ها به قول معروف "ریز می آن" اما آقایون همچین ... هیچی بسیاری از این وبلاگها را بخوانید تازه می فهمید من چه می گم ، خوب بگذریم . به قول شاعر که می فرماید "از چسی ملولم و تواضعم آرزوست !" مثلا

Monday, August 08, 2005

فرهنگ پوز زنی و رو کم کردن و غیره

زمانی دوستی از اهالی کشور خورشید تابان داشتم. دوستی که سالیان دراز در ایران زندگی می کرد. عاشق گلی ترقی و صادق هدایت بود و تمام مدت در حال خواندن داستانهای کوتاه ایرانی بود. کلاس فارسی می رفت و با افتخار می گفت کلاس سوم راهنمائی را تمام کرده (هر چند که خودش فارغ التحصیل دانشگاه آکسفورد بود). اما علی رغم این عشق به ادبیات فارسی از دست همکاران و دوستان ایرانیش به شدت شکار بود. می گفت که ایرانیان اصلا تواضع ندارند. می گفت ما در ژاپن هیچوقت نمی توانیم در مورد خودمان این جوری صحبت کنیم. از اظهار فضل دوستان ایرانی آنقدر دلخور می شد که کمتر با ایرانیان می جوشید. دلیل دیگری هم داشت. فرهنگ جدیدالتاسیس ایرانی که بر اساس "پوز زنی و بزن تو دهنش، باید آدمش کرد" استوار شده را نمی فهمید. فرهنگ ذن در ژاپن نوع دیگری از رفتار را می طلبد که به نظر من خیلی آرام تر، ملایم تر و در عین حال کاربر تر است. مثلا فکر می کنیم که اگر در خیابان به کسی راه دهیم حتما نشان از کم آوردن ما در برابر طرف است ! راستی هیچوقت فکر کرده اید که ما چند تا اصطلاح برای پوز زدن و رو کم کردن و سرویس کردن و این حرفها داریم. فکر می کنم خیلی از مسائل ما بر اساس اصل لجبازی و رو کم کردن بوجود آمده؛ از مسئله گنجی گرفته تا مسائل هسته ای. البته زیر بار زور نرفتن امر دیگری است اما متاسفانه در دوره کنونی بیشتر از دیپلماسی فکر و ذکرمان رو کم کردن است ! همه اینها البته به نوعی حکایت از کمبود اعتماد به نفس ذاتی ماست حالا هی بگیم ما بهترین و بزرگترین و جنایتکارترین و دزدترین و ترین و ترین و ترین و از این حرفها والله بخدا همه اینها از کمبود اعتماد به خود و اعتماد به نفس و این حرفهاست.