Wednesday, July 27, 2005

بد حجابی ها یا شفافیت های فکری در وبلاگ

خیلی جالبه واقعا خوشم آمد. الان وبلاگ دکترشیرین احمدنیا را می خواندم دیدم هم خیلی طنز دارد و هم راحت از خودش می نویسد آنهم با اسم واقعی اش و با اطلاع از اینکه دانشجویانش هم وبلاگش را می خوانند. این مسئله ای است که در ایران (البته تنها مختص ایران هم نیست ولی خوب در ایران واقعا همه گیر است) بین آدمهائی که یک موقعیت اجتماعی دارند واقعا کم اتفاق می افتد. به خصوص آدمهائی که اسم و رسمی دارند که آنقدر درگیر نقش اجتماعی شون می شوند که همیشه با یک ماسک گنده می آیند در برابر دیگران. در وبلاگ هم با اسم مستعار می آیند (مثل من مثلا، البته من هنوز دارم فکر می کنم و یکی از صدتا دلیلم اینکه به تنهائی عادت بیشتر دارم وبلاگم را اعلام کنم باید وارد مکان عمومی شوم که فعلا حوصله اش را ندارم) به هر حال داشتم می گفتم که گاهی فکر می کنم که در ایران مسئله رعایت حجاب اصلا یک مسئله زنانه و یا مختص ظاهر نیست بلکه همه به آن تن می دهند. مثلا این جمله "حجاب مصونیت است" را در نظر بگیرید با بقیه شعار کار ندارم حالا- به هر حال همه از مرد و زن در حال رعایت کردنش هستند. گاهی اقایان بیشتر از خانمها. بدحجاب های فکری، ظاهری؛ رفتاری هم مثل "برخی" از بدحجابی های ظاهری بسیار قابل تقدیر هستند. بد حجابی هائی که قصدشان بیشتر از خود نمائی الگو شکنی هایست که خیلی زود در ایران همگیر می شود. کسانی که جرئت می کنند توی وبلاگشان لااقل آنطور که هستند خودشان را نشان بدهند !(هرچند که در فضای واقعی کم و بیش همان حجاب اساسی سرشون هست) اما اینجا روسری فکریشان عقب می رود و آدم یک عالمه از فکراشون را می بینه... زنده باد الگو شکنی و بد حجابی های فکری و ظاهری و نمایان کردن واقعیت هائی که همیشه می خواهیم پنهانشان کنیم

Thursday, July 14, 2005

انتخابات، گنجی، نوشی یا ازماست که بر ماست

به سبک زیتون خانم می خواهم شماره گذاری کنم. چون انقدر وقته که ننوشتم که معلوم نیست از کجا باید شروع کرد... خوب به هر حال از انتخابات شروع می کنم چون نه نتیجه انتخابات که صحبت با هم وطنان عزیزکمی شوکه ام کرد.
قسمت اول
روز انتخابات (مرحله دوم) با یکی از دوستان خبرنگار برای مصاحبه به جنوب شهر رفتیم. خیلی جاها رفتیم، میدان خراسان، جوادیه ، نازی آباد، طرفهای بازار... اولا دریغ از یک عکس هاشمی آنجور که این دوستم می گفت در مرحله اول همه جا عکس هاشمی بود، اما اون روز واقعا شاید 1/50 بود. در میدان خراسان با یکی از طرفداران احمدی نژاد صحبت کردیم که از صنف پارچه فروشان بود به نظر "حاج آقای" خوبی می آمد اما از همان جا فهمیدم که هیچ چیز از احمدی نژاد نمی داند. مثلا پرسیدم راستی شما عقیده تان راجع به این آقا به عنوان شهردار چیست؟ گفت خیلی خوبه خیلی کارها کرده. خوب حالا بگین ببینم آیا خیابان ولی عصر را دوست دارین؟ بله ! شنیدین که جناب شهردار می خواست حد فاصل میدان ونک و چهارراه پارک وی را خراب کند تا یک بزرگراه جانانه درست کند؟ - دروغه خانم اینها را براش در می آرن. نه والله دروغ نیست من خبر موثق دارم. نه ممکن نیست . حالا دروغ یا راست اگر این کار را بکنند باهاش موافقین شما؟ - عمرا ! خیابان ولی عصر قشنگترین خیابان تهران است.
خوب حالا بریم سراغ یکی مثال دیگه
در نازی آباد در حال مصاحبه به چند تا خانم بودیم که فکر می کردند اگر اسم کاندیدای مورد نظرشان را بیاورند حتما سنگ می شوند و می گفتند اصلا نمی گیم. رسیدیم به یک دختر واقعا مکش مرگ ما پرسیدیم خوب خانم شما به کی رای می دین؟ خانم هم با هزار ناز و ادا گفت : به احمدی نژاد. چرا؟ چون قراره وقتی که بیاد چادر ها را بردارد و در ضمن ما هم می تونیم بیشتر آرایش کنیم !! (البته میزان آرایش این خانم جوان در حد گریم برای تئاتر های روباز بود که از 500 کیلومتری هم معلوم شود) گقتم خانم عزیز این حرفها را کی زده ! گفت توی دانشگاه بهم گفتن ! من گفتم خانم مگه ممکنه آخه؟ خانم و آقایی که شما باشین ناگهان آقایی که با دقت فراوان به حرفهای ما گوش می داد گفت دارین تبلیغ سوء می کنین و رفت و با تمام دار و دسته امنیتی های حوزه آمدند که شما دارین تبلیغات سوء می کنین و برای آقای هاشمی تبلیغ می کنید !حالا ما هی قسم بخور آقا ما کی اصلا اسم هاشمی را آوردیم.
دیگه سومیش را هم در بازار قائم پریروز در یکی از بوتیک های بازار قائم تجریش شنیدم و کلی مستفیض شدیم آقا پسر جوانی بود که کلی هم آخرین چیغ بود و گفت من و رفقام همه به احمدی نژاد رای دادیم واسه اینکه "میبینی چه قیافه ای داره، عین کارمند های خسته فکسنی می مونه مگه می تونه به ما زور بگه ! از پس این یکی ما مثل آب خوردن بر می آئیم ولی نه از پس دیگران. این هم عقیده ای است دیگر چه عرض کنم والله ، شما چه می فرمایید؟
قسمت دوم
در ادامه همین مطلب بالا (ازماست که برماست) وضعیت گنچی و وضعیت نوشی به عنوان دو وضعیت نمونه قابل بررسی است. یکی از فشار فیزیکی و روحی زندان دارد می میرد و دیگری در زندان فشارهای قانون های 14 قرن پیش دارد کمرش می شکند. اگرگنچی زنده بماند و پیروز بیرون آید به نظرم یک گام خیلی مهم است و عقب نشینی هایی رخ می دهد که معنا دارد. ولی اگر بمیرد فکر می کنم تا اندازه زیادی تقصیرهمه ما بود چون بر عکس آقای احمدی نژاد سازماندهی ما خیلی بد و کم است. نمی دانم نه دل و دماغ داریم نه انگیزه نه میل به حرکت. انگار که همه دپرسیون گرفته اند. اما در دنیای مجازی لااقل بعضی از وبلاگ نویسان دارند برای نوشی همبستگی نشان می دهند که باز هم جای شکرش باقیست. اگر نوشی کمکی از دوستان مجازی خود دریافت کند که باعث شود تا به حق خود برسد آنوقت می توانیم بگوییم که حداقل توانائی های مجازی ما بیشتر از واقعی است. .
قسمت سوم
به زودی برای یک مجله جدید و خوب قرار است شماره ای به وبلاگنویس ها اختصاص داده شود. امیدوارم خیلی ها همکاری کنند. فکر می کنم شماره خوبی شود. با برنامه ریزی خوب شاید واقعا تک باشد. صبر کنین تا بزودی می گم البته فعلا که کسی وبلاگ را نمی خواند. هنوز تصمیم نگرفتم